who?!

3.9K 602 8
                                    

 _هی بکهیون انقدر عصبی و گرفته نباش کلاس دو دقیقه  دیگ شروع میشه بهتره همین حالا زودتر بریم

بکهیون با پیروی از حرف سهون سرشو تکون داد و راه افتاد گیج شده بود یعنی اون همون چانیوله؟در مورد دانشجوی انتقالی بابا که هیچوقت تو خونه اونم تو اتاق شخصیش خصوصی حرف نمیزنه پس چرا فقط اون؟استثناء؟ذهنش بدجور درگیر شده بود اخه اون پسر چی میتونه داشته باشه!وقتی رسیدن به کلاس با قفل شدن یهوی نگاش با چانیولی که با دیدنش دوباره اون پوزخند احمقانه رو زده بود اخماش باز هم محکم به هم گره خوردن روی صندلیه دوتا جلوتر از چانیول ردیف کناریش هم خودش و هم سهون باهم نشستن با ورود استاد درست چند ثانیه بعد سعی کرد به افکارش خاتمه بده نیم ساعت از کلاس گذشت اما فکر کردن به چانیول اجازه نمیداد از حرفای استادشون چیزی نصیبش شه انقدر در گیر افکارش شده بود که نفهمید اقای لی چند بار صداش کرده بلاخره سهون با ارنج به پهلوی بکهیون کوبید و اروم صداش کرد

هی بک+

بکهیون که تازه به خودش اومده بود گنگ به سهون نگاه کرد و مثل خودش جواب داد

چیه؟+

استاد 2 باری هست صدات کرده+

بکهیون با عجله به سمت اقای لی برگشت و با صدای نسبتا بلند صداش زد

بله استاد؟چیزی شده؟+

حواست کجاس بیون بکهیون+

امممم ببخشید استاد داشتم...داشتم اههه لعنت +

+بشین حواستو بیشتر جمع کن

چشم +

نشست صدای پوزخندی رو از پشت سرش شنید چشماشو روی هم فشار دادو برگشت با همون صحنه ای که انتظارشو داشت روبه رو شد و باعث شد برگه های بیچاره زیر دستش له بشن

--------

توی محوطه دانشگاه داشت با سهون قدم میزد دستشو به سمت جیبش برد تا سیگاری رو روشن کنه که سهون سریع مانع حرکت چانیول شد

هی دیونه شدی؟بار اولته میای دانشگاه؟+

دستشو به ارومی پس زد سیگار نصفه و نیمه رو به جیبش برگردوند و به سمت پارکینگ رفت سهونم مثل مرغ دنبالش راه افتاد پارکینگ دانشگاه از چیزی که فکرشو میکرد بزرگتر و شلوغ تر بود پر بود از ماشین های گرون قیمت و مختلف این وقت روز کسی داخلش نبود صاحبای ماشین یا سر کلاس بودن یا داشتن با دخترای دانشگاه لاس میزدن هیچکس نبود خلوت خلوت نگاهی دوباره به اطراف انداخت از نبودن کسی که مطعن شد دستشو به سمت جیبش برد و تکیه داد به یه ستون بزرگ پارکینگ سیگارشو در اورد و فندکم متقابلا از جیب سمت راستش بیرون کشید سیگارو با دستش پوشش داد و اولین کام خودشو از سیگار گرفت به سهون که کنار دستش ایستاده بود و سرش تو گوشیش بود نگاهی انداخت و لب باز کرد

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now