"Transaction"

2.3K 438 7
                                    

دو تا خانواده بعد از گذشت 7 دقیقه چنان گرم گرفته بودن که متوجه حضور چانیول و بکهیون نشده بودن سهون همونطور که روی صندلی سلطنتی پذیرایی نشسته بود به نقطه نامعلومی خیره شده بودو ناخوناشو از شدت استرس میجویید با صدای بابای بکهیون به خودش اومد

سهون پسرم خوبی؟_

سهون دوست داشت زار بزنه از شدت استرس اخه چه خوبی؟!

خودشو جمع و جور کرد و با خنده زل زد به اقای بیون

+عاا ب..بله بله(سعی کرد جو رو یکم برای خودش اروم کنه)

راستی اقای بیون منو یادتون میاد؟+

اقای بیون یکم صورتشو از حالت متفکری که به خودش گرفته بود جمع کرد و بعد با یه لبخند گشاد رو کرد به سهون

اها بله بله شما دوست بکهیونی چند بار داخل دانشگاه دیده بودمت که با همین_

و با خنده حرفشو تموم کرد اقای پارک از اینکه سهون دوست مشترک چانیول و بکهیونه لبخند بزرگی زد اما با دیدن چانیول و بکهیون که هر دو لبخند روی لباشونه لبخند بزرگتری تحویل داد سهون رد نگاه اقای پارک رو گرفت که ختم میشد به دوتا لبخند گنده که از پشت سرش داشت نمایان میشد

اینا چشونه؟ فااعک خدایا خودت به خیر بگذرون توی دلش دعایی کرد و با قرار گرفتن چانیول سمت راستش و بکهیون سمت چپش خودشو جمع کرد

اقای بیون با دیدن بکهیون و چانیول  رو کرد به چانیول

فک کنم با هم خیلی راحت میتونید ارتباط برقرار کنید درسته؟_

چانیول لبخند گله گشادی زدی و تو دلش فاکی داد

بله اقای بیون منو سهون و بکهیون خیلی راحت میتونیم باهم کنار بیایم مگه نه بکهیون؟+

رو کرد به بکهیونی که همین الان میتونستن با چشماش چانیولو به قتل برسونن اما لبخند زورکی زدو حرفای چانیولو کامل کرد

بله درسته خیلی راحت_

کلمه اخرو با چشم غره نامحسوسی به چانیول گفت سهون بیخبر از همه جا فقط به رفتارای این دوتا نگاه میکردو چشماش هر دقیقه گشاد تر از قبل میشدن به چانیول که خیلی راحت نشسته و پاهاشو انداخته رو پاهاش و دستاشو روی هم انداخته نگاه کرد خب مصلما چیزی فعلا ایدش نمیشد که بخواد از چانیول بپرسه به بکهیون نگاهی انداخت اب دهنشو قورت داد بکهیون که همینطوری به چانیول زل زده بودو با نگاهاش تیر 10 سر پرت میکرد خب 100 درصد به اونم نمیتونست نزدیک شه پس تنها کاری که میتونست بکنه این بود تو یه فرصت خوب یه مشت نثار چانیول موزی کنه و بعد همه چیو از دهنش بکشه بیرون که توی این چند دقیقه چه اتفاقی توی باغ افتاده پس فعلا اونم اروم نشستو به مکالمات اقای پارک و بیون که در مورد شرکت و دانشگاه و فسادو کلی چیزای چرت و پرت دیگه بود گوش کنه

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now