🍭دردسر شیرین

نیمه گمشده

الارم*

با پخش شدن صدای الارم گوشیم توجهم بهش جلب شد ساعت 7 بود 5 دقیقه پیش بیدار شده بودمو همش ذهنم در گیر این بود که چطور یه ادم میتونه انقدر تو زندگیش بدبیاری داشته باشه؟اوج بدبختیاو مشکلشم بخواد بیاد ور دلش زندگی کنه؟با انگشت اشاره و شصتم چشمامو مالش دادم پتو رو کنار زدمو از رو تخت بلند شدم حوله رو برداشتم و یه راس رفتم زیر دوش . ابو که باز کردم ذهنمو در گیر "چجوری بکهیونو از خونه بندازم بیرون" کردم بعد از یه دوش 10 دقیقه ای سریع پریدم بیرونو همونطور که با یه حوله کوچیک داشتم سرمو خشک میکردم نگاهی به اطراف خونه انداختم 

همه جا مث دسته گله_

حداقل اینطوری اتویی دست بک نمیدادم لپ تابمو تو کیفم گذاشتم و سریع یه جین با یه تیشرت سفید پوشیدم و یه دستی تو موهام کشیدم کیف سهونم اماده کردم داشتم کفشمو میپوشیدم یهو یادم افتاد امروز باید برم کلانتری دستام روی بند کفشم خشک شد

برم؟؟؟_

یه چیزی برام عجیب بود کسی که حرف میزد نه صداش به ادمای مسن میزد نه به کسایی که مامور هستن

بیخیال چان شاید جوون بوده خب!دلیل نمیشه که شک کنی....حالا کدوم ادرسو گفت؟ یادم رفت اما باید برم هر جور شده

بند کفشمو بستمو بلند شدم کیفمو انداختم رو کولمو کیف سهونم گرفتم دستم از خونه زدم بیرون ...به سمت دانشگاه حرکت کردم

-------------------------

هی سهون ...سهون بلند شو_

چشامو باز کردم بک جوری داشت تکونم میداد که اگه اونطرفی رو مبل خابیده بودم قطعا با مخ میوفتادم زمین

چیشده بک؟_

با صدای خابالود پرسیدمو دیدم که بک رفت سمت کیفش

حواست کجاس؟امروز دانشگاه داریما!!بلند شو کونتو تکون بده دیگه_

همونطور که نق میزد نگاهمو توی چارچوب اتاق میچرخوندم که با جای خالی لوهان مواجه شدم

لوهان کجاس؟+

رفته..چطور؟_

هیچی... همینطوری+

پاشو دیگه...امروز برنامه ها که نداریم_

با این حرف یه لبخند مرموز زدو چشماشو ریز کرد ساک بزرگشو گرفت دستشو کشون کشون خودشو رسوند به در اتاق

بلند شدم به بدنم کشو قوسی دادمو ساکو از بک گرفتم

بده من وگرنه جنازت منو باید برسونه دانشگاه+

چی؟_

هیچی میگم ساکو بده من+

ساکو داد دستمو دره اتاقو باز کرد از اتاق که خارج شدیم بابا مامان بک داشتن با خدمتکار خونشون صحبت میکردنو انگار در حال رفتن بودن تا چشمشون به منو بک خورد از پیشخدمت خونشون داشدنو به سمتمون اومدن