بعضی اوقات تو زندگی لحظه هایی برات اتفاق میوفتن که واقعا انتظارشو نداری تو اون زمانی که داخلش هستی رخ بده یا به عبارتی میشه اینطوری گفت «بهترین اتفاقات در غیر ممکن ترین لحظات زندگی رخ میدن» و بعد با خودت فکر میکنی که اینو جز کدوم دسته بزاری خوب؟ یا بد؟ مثل همین پارک چانیولی که الان ساعت 3 نصف شب داره وسط کوچه های تاریک برای خودش قدم میزنه و عمیقا تو فکره
Chan pov
نمیدونستم چی درسته چی غلط بعد از اینکه رسما بکهیون داشت تو تخت لختم میکرد و دستش همه جام کشیده میشد با آهی که
ناخواسته از دهنم در رفت به خودم اومدم سرم به شدت درد میکرد اون پسر واقعا از خود بیخود شده بود،با سنگی که جلو پام
همونطور لقتش میکردمو راه میرفتم تصمیم گرفتم با اتفاق امشب تکلیفمو با بک روشن کنم،فاکینگ سیریس اون داشت واقعا بهم
تجاوز میکرد (://) اما تنها چیزی که عامل 99 درصد گیجیم بود،این بود که چرا من با دیدن بدنش و بوسه هاش و صد البته لمس
کردنش نقطه حشریتم به صد میرسه، تا جایی که میدونم من گی نبودم و اصلا به گی بودن علاقه خاصی نداشتم کاملا مطمعن بودم
که استریتم اما یه چیزی اینجا درست نیست ....کلافه قدم برداشتم سمت خونه نمیخواستم برگردم اما نبایدم عقب میکشیدم باید بلاخره تکلیف دوتا چیزو مشخص میکردم
1:گرایشم
2:صد البته بکهیون
Luo pov
از شدت گرما خواب از کلم پرید،اخمی کردم و زیر لب همونطور که گیج خواب بودم یه لعنت فرستادم چون دیگه قرار نبود خوابم
ببره، بیخوابی یا بیدار شدن 1 ثانیه ایی حالا هرچند کوتاه و خواب نرفتن بعدش یکی ازعادتای مزخرفه زندگیم محسوب میشد،
همونطور که چشمام بسته بود پتویی که لمس کردم باعث شد چشمام تا اخرین حد درشت بشه..لامصب این پتو بود یا پوست کَتو
کلفت جک و جونور؟! آه نمیشد به هر حال باز بخوابم ناچار گوشه چشممو باز کردم تا اومدم به حالت نیم خیز بشینم،یه تیر
وحشنتاکی مغزم کشید هر دو دستمو رو سرم گذاشتم و چشمامو بستم این نشون دهنده ی خوردن الکل بود وقتی سرم اروم تر شد
چشمامو جای جای اتاقی که درش قرار داشتم چرخوندم یکم رفتم تو فکر...دیشب من اینجا بودم؟! جسمی کنار دستم تکون
خورد...تازه فهمیدم چه خبره یه نگاه به ساعت انداختم هوا روشن بود تقریبا ساعت باید 8 باشه یه نگاه به خودم انداختم لعنتی
درست فکر کرده بودم الان بود که اشک کل صورتمو بپوشونه،از غم؟معلومه که نه میخواستم بلند بزنم زیر گریه لعنتی من دیشب
YOU ARE READING
🍭دردسر شیرین
Humorچی میشه اگه یه روز که انتظار داری مثل همه روزا عادی بگذرونی با یه برخورد سریالی یه نفر تمام قواعد زندگیتو بهم بریزه؟ یهو زندگیتو از این رو به اون رو کنه؟...#چانبک#هونهان #فلاف روزمره #اسمات #کمدی #happy end وضعیت:پایان یافته✔️