House owner!!

2K 311 21
                                    

روی نیمکت حیاط دانشگاه نشسته بودم یعنی در واقع ولو شده بودم میدونستم این پسره یه چیزیش غیر عادیه وقتی اون حرفو بم زد حالت نگاش چیزی بین جدی و احساسی بود

اه بیخیال سهون تو همه چیزو جدی میگیری-

درسته شاید داشته شوخی میکرده که من انقدر جدیش گرفتم البته هرکی جای من بود با اون حرکات دیشبشو سر در اوردن ناگهانیش یهو تو کلاس همین فکرو میکرد من حتی نمیدونم جریان چیه که امروز سرو کلش تو کلاس پیدا شد

وایسا ببینم ،یهو یه جرقه تو ذهنم زد

خب بزار امتحان کنم

اگه اون به طور واقعی نگفته باشه منم ازش عذر خواهی میکنم بابت رفتارم 

اما اگه.....آه خدا لعنتت کنه اوه سهون نشستی فکرای چرت و پرت میکنی نگاهی به ساعتم انداختم هنوز 5 دقیقه دیگه تا پایان کلاس مونده بود این یعنی من داشتم 45 دقیقه خالص به اون موجود لعنتی عجیب غریب توی کلاس فکر میکردم

بلند شدم یکمی خودمو کش اوردمو به فکرای احمقانم خاتمه دادم داشتم توی محوطه قدم میزدم سرم پایین بود که کفش اشنایی رو جلوم پام دیدم

اگه یه کار خیر تو زندگیم انجام دادم ،خودش نباشه،لطفاا

تو دلم اخرین دعاروهم کردم اما تا سرمو اوردم بالا با قیافه مرموزش و همراه با یه لبخند زیبا روبه رو شدم و اینجا بود که فهمیدم هیچ دعایی رو این پسره جواب نمیده

خسته شدی؟_

همونطور که دست به سینه وایساده بود با همون لبخند پرسید هول کردم نمیدونم چرا اما خودمو جمع کردمو مثل خودش عادی جواب دادم

نه چطور؟+

 luo pov

نمیتونستم جلو لبخندمو بگیرم وقتی میدیدمش هم دوست داشتم اذیتش کنم هم .....لعنت بهش 

هیچی استاد گفت بیای کلاس_

گیج نگام کرد چرا نگاه کردن به درو دیوارو به نگاه کردن بهم ترجیح میده؟

باشه+

باشه ای گفتو دو باره مثل جت ازم دور شد

آه فک کنم نباید اون حرفو میزدم اما از زدنش اصلا پشیمون نیستم

فوقش میگم شوخی کردم دیگه

شونه ای بالا انداختو رفتم تو کلاس

-------

baek pov

خسته نباشید_

وقتی کلاس تموم شد لب تاپمو تو کیفم گذاشتم حالا دیگه نوبت من بود از همون موقعی که صندلیمو ازش جدا کردم یک کلمه هم دیگه بینمون رد و بدل نشد

رفتم پیش سهون و لو

هی بچها همه چی خوب پیش میره؟_

لو لبخندی بهم زدو سهون خیلی عادی داشت وسایلشو جمع میکرد

🍭دردسر شیرینWhere stories live. Discover now