"21"

205 37 0
                                    

ادامه فلش بک از دید زین:
بعد از اینکه شاهکار های سلنا رو خوردم دستمو گذاشتم رو دلم و گفتم:عاااای ترکیدم 
لیام هم مثل من دستشو روی دلش گذاشت و خندید

سلنا دختری با موهای مواج و صورت گرد و خوشگلی بود
چارلی از همون اول عین بز نگاهش می‌کرد و توی نگاهش جز عشق هیچی نبود

+هوی چارلی خر
چارلی یه صدای هوم مانند از خودش در اوورد
+انقد نگاش نکن خجالت میکشه گناه داره عه نررررین دیگ
چارلی سریع سرشو انداخت پایین

چارلی:نمیتوانم نگاهم را از او بگیرم
لیام:نمی‌توانستم تورا درک کنم چارلی اما حال با تمام وجودم تورا درک میکنم برادر
چارلی:عشق
+برادرای عاشق...مطمئنم تاریخ و خیلی متفاوت و جذاب تر میکنین
چارلی:اگر نامی از ما در تاریخ بیاید
+مطمئن باش چارلی شاید اصن خودم نوشتمش
لیام یهو اخم کرد
تازه فهمیدم چی گفتم
+شایدم آیندگان نوشتنش

اما لیام همچنان اخم کرده بود
نگاهش کردم و لبخند زدم
نیم لبخندی زد و سرشو تکون داد

+هی چارلی بهش گفتی دوسش داری؟
چارلی:نتوانسته ام
+امروز بهش نگی دوستت دارم فردا یکی دیگه میاد بهش میگه
چارلی:چه می‌گویی؟
+میگم دختری به خوشگلی سلنا رو نمیذارن تنها بمونه برو و بهش اعتراف کن اونم دوستت داره نگاه های یواشکیش و نمیبینی؟
لیام:اعتراف کن برادر

چارلی سرشو پایین انداخت و با گفتن باشه ایی جمع مارو ترک کرد
+خب یکم قدم بزنیم؟
لیام:هر چه تو بخواهی

با لیام از قصر بیرون زدیم
هوای آزاد باعث شد لبخندی بزنم
بوی خاک بارون خورده باعث میشد نفس هام عمیق تر بشن
دست هام توی دست های لیام گره خورد
دستامون یجوری بودن انگار که برای هم ساخته شدن
(Your hand fits in mine like it's made just for me)
+خب بگو ببینم با حکومت چطوری؟
لیام خندید و گفت:در حال حاضر فقط درگیر عشق هستم
+حکومت رو هواست اره؟
لیام:همه چیز سر جایش است جز یک چیز
+چی؟
لیام:قلبم...دیگر نزد خودم نیست
+جاش پیشم امنه...
لیام:حتی اگر هم بازگردی باز هم جایش امن است؟

وسط راه ایستادم
چرا از وقتی درگیرت شدم
همش حرف رفتنمه؟

+اره لیوم...قول میدم تا ابدِ ابدیت...تا روزی که دوباره یه جای دیگه ببینمت...
لیام:و من هم قول می‌دهم که تا ابدِ ابدیت برای تو زندگی کنم تا روزی که دوباره همدیگر را ببینیم
+فکر میکنی توی دنیای دیگه چجوری به همدیگه می‌رسیم؟
لیام:تو قطعا همان پسر بازیگوش و دلربا خواهی ماند
+و تو همون مرد جذابی که فقط حق داره مال من باشه...تو برای من نوشته شدی لیام نباید جز من برای کسی دیگه باشی
لیام:این دل تنها کنار تو آرام می‌گیرد

نگاهش کردم و به درختی تکیه دادم
روبروم قرار گرفت و چشمام غرق شد توی شکلات های داغش
بی اختیار دستم و روی گونش گذاشتم
دست های قوی و قدرتمندش دور کمرم قرار گرفت
به اندازه یه بوسه با هم فاصله داشتیم
آروم سرش اومد جلو و لب هاش روی لب هام قرار گرفت
مَردُم
کجایین که ببینین این منم که دارم ستاره هارو میچشم
با جداشدنمون نفس های گرم لیام که به صورتم می‌خورد کل وجودم و گرم می‌کرد

لیام:تو پاداش کدام کار منی؟
+تو کار های خوب خیلی داری اما من نه پس این سوال و من باید بپرسم
لیام:تو پر از خوبی هستی زین...تو مرا خوب نگه میداری...فکر نمیکردم کسی بعد از پدر و مادرم بتوانند مرا خوب نگه دارند
+خجالت کشیدم دیگه

و سرمو توی سینه اش پنهان کردم
لیام سرمو نوازش کرد و بوسه ایی روش گذاشت

لیام:هوا سرد شده است بیا بازگردیم

سرمو تکون دادم و دستمو توی دست لیام قفل کردم و به سمت قصر رفتیم
بین قدم هام و صدای ذهن و قلبم که اسم لیام و فریاد می‌زدن
یهو نفسم
باز رفت
سرفه های لعنتی شروع شد
نباید لیام اینو میدید
دستشو ول کردم و دویدم
بخاطر سرفه هام نفسم رو به اتمام بود
خون از بین دستام میزد بیرون
لیام صدامو فریاد می‌زد و بهم هر لحظه نزدیک تر میشد
روی زمین افتاده بودم
از هر لحظه دیگه بدتر بودم
خون های بیشتر از دهنم پرت میشد و فریاد لیام
آخرین صدایی بود که شنیدم...
.
.
.
.
.

*****
حمایت یادتون نره💜
Bahar

EMPTY [Z. M] Where stories live. Discover now