"18"

223 32 9
                                    

آهنگ پیشنهادی :
Ending
by Isak Danielson

*****

کیسی میون هق هق هاش از زین خواست که باز بگه
التماسش می‌کرد تا زین با کلماتش از این دنیای لعنتی جداش کنه
تا حداقل باز یادش بره
زین:اون شب من و لیام وقتی رسیدیم که داشتن مهمونا رو راهی میکردن

فلش بک از دید زین:

وقتی تالار خالی از هر مهمونی شد
کایرو با عصبانیت خودشو به ما رسوند و با خشم به لیام گفت:سرورم این چه کاریست؟ خودتان را از جشنی که برایمان است دریغ میکنید؟

لیام فقط لبخند میزد و با همون لبخند گفت:آری و باور کن جایی که بودیم خیلی بهتر از اینجا بود
کایرو با ناباوری یه قدم رفت عقب و سر لیام فریاد کشید:چگونه میتوانی انقدر سنگ باشی؟

لیام لبخندش محو شد
برم بزنم تو دهنش دختره پررو رو
به تو چه اخه
ولی
خفه شو زین خفه شو
جشن معرفیش بوده باز تو گوه خوردی
اصن تقصیر من چیه خا
دستمو کلافه تو موهام کشیدم و با دیدن چارلی که داشت به کایرو نزدیک میشد سریع رفتم سمتش و دستش و گرفتم و گفتم:اصلا فکرشم نکن

لیام:چشمانت را باز کن دوشیزه کسی که روبرویتان ایستاده پادشاه است نه یک کنیز...پس بفهمید که چه می‌گویید
کایرو چند قدم عقب رفت ولی باز گفت:شما من را آزرده خاطر کرده ایید

لیام:از جلوی چشمانم دور شوید نگذارید وصلتمان را همینجا سر نگرفته تمام کنم
کایرو بغض کرد و به من نگاهی انداخت که دقیقا نمیتونم بگم از روی نفرت بود یا کمک خواستن
و بعد رفت  
به رفتنش نگاه کردم و با صدای بسته شدن در یهو پریدم 

لیام نگاهمو قطع کرد و گفت:زین مبادا ناراحتت کرده باشد
+اون از من ناراحته فکر میکنه من تورو بردم
لیام:برایمان مهم نیست بگذار ناراحت باشد نمی‌دانم چقدر اشتباه کرده ام که ملکه کشورم اینگونه کوته فکر است
+هی اونم تقصیری نداره...خب میخواسته تو جشنی که واسه جفتتون بوده توام باشی
چارلی:او حق ندارد اینگونه سخن بگوید...پایش را فراتر گذاشته
+ولی من باز میگم اون دختر حق داره
لیام:مبادا دل مهربانت، ناراحت شده باشد پسر ماه روی من

فک من و چارلی افتاد
پسر من
پسر ماه روی من
صدای بوق کر کننده ایی توی سرم پیچید

حق نداری با من این کار و بکنی
واقعا حق نداری
حق نداری بذاری من
عاشقت بشم لعنتی...
حق نداری من و اینجا پاگیر کنی

لیام آروم شب بخیری گفت و رفت

من موندم و حسی که
داره پا میگیره توی کل وجودم
حس خواستن
حس سرگیجه
حس دوست داشتن
و حس زندگی

تا اتاقم بدون توجه به حرف های چارلی رفتم و فقط میخواستم بخوابم همین...اما خواب از من خیلی دور بود
خیلی...

EMPTY [Z. M] Where stories live. Discover now