و در آخر

436 55 37
                                    

قسمت پایانی

unedited





دور و بر صدتا دانش‌آموز به طور همزمان داشتن به این فکر میکردن که کدوم ابلهی مدرسه و بدبختیای دنبالشُ اختراع کرده. هری هم شاملشون میشد، ولی شاید بخاطر دلایل دیگه‌ای.

مدرسهٔ هری بزرگ بود اما کاملا داغون شده بود، مدرسه‌ای که یکم دیگه میگذشت، دیگه لازم‌ نبود نگرانش باشه.

موقع برگشتش معلما اونقدر خوشحال بودن که با آغوش باز سر کلاساشون پذیرفتنش، بعضیا اصلا به زور راجب غیبت هری نظری دادن. بعضیاشونم به هر حال، زیاد مهربون نبودن. ولی هری میتونست با این کنار بیاد. و رک بگیم، بعد از چیزی که از سر گذرونده بود همینم که بدون پرتاب شدن خنجر از طرف معلما به سمتش، برگشته بود، سورپرایزش میکرد.(اشاره به درگیریا توی نورلند)

غیبت هری حدود یه ماه طول کشیده بود و بعد از برگشتش به مدرسه بعد از نیم ترم فوریه هم همه‌چی همونطور بود که موقع رفتنش بود.

بخاطر برنامه‌هایی که قبل رفتنش شاملشون میشد معلما بهش گفتن که زیاد در مورد بالا کشیدن خودش نگران نباشه، فقط باید یه زمانی پیدا میکرد که قبل از تموم کردن مدرسه یکی دوتا امتحان بده.

در مورد برگشتش یه سری عکس‌العملای جدل‌آمیز هم دریافت کرده بود، افرادی که یه زمانی دوستاش محسوب میشدن حالا تبدیل شده بودن به کسایی که فقط یه زمانی میشناخت.

هری واقعا گمون نمیکرد که وقتی برگرده همه‌چی 'دقیقا همونجوری' باشه. خودش در راستای بهتر شدن تغییر کرده بود، و امیدوار بود یا تصور میکرد که وقتی برگرده بقیه هم مثه خودش تغییر کرده باشن. مشخصه که اشتباه کرده بود.

در حال حاضر چند دیقه به وسط‌ روز مونده بود و هری داشت همراه بقیه غذا میخورد اگه برنامه بعد از ظهرش خالی نبود. مطمئن بود که خیلی از بچه‌ها دوس داشتن جاش باشن ولی خودش اضطراب داشت. اضطراب به خاطر دلایلی که اونا هیچوقت نمیدونستن و هیچوقت هم قرار نبود بفهمن.

وقتی زنگ بالاخره خورد بود که هری تصمیم گرفت جرئتشُ برای انجام کارش جمع کنه. علاقه‌ای نداشت از راهرو بره پایین وقتی همه بخاطر داستان غیبتش روش زوم بودن، ولی الان باید انجامش میداد. به اضافه این که وقت زیادی هم براش باقی نمونده بود.

مصمم به سمت راهرو قدم برداشت، با تلاش برای این که اون حجم از نگاهای روش آشفته نشونش نده. یطوری بود که انگار بچه‌ها یجورایی برای هری کنار کشیده بودن و یه مسیر عبور کوچیک واسش درست کرده بودن، و هری بخاطر این قضیه ممنون بود، چون این معنی رو میداد که میتونست خروجی رو به طور واضحی ببینه. در مورد خودش زمزمه‌هایی میشنید ولی اون وسط یه چیزایی هم در مورد پسری که باهاش دیده شده بود به گوشش خورد. بخاطر این یکی نیشخند زد همونطور که پاشُ بیرون گذاشت.

Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossoverWhere stories live. Discover now