۲- به جادو ایمان داری هری؟

1.2K 197 52
                                    

#unedited

بدون هیچ هشداری ، هری خودش رو در حالی پیدا کرد که به دیوار سمت راست در چسبیده بود و انگشت اشاره اون پسر روی لباش بود . در یهویی باز شد و تقریبا به هری ضربه زد و صدایی که پسره از روی ترس دراورد رو شنید .

" هری ! " صدای زن هنری ، کارولین رو تشخیص داد.
" اون پسر کجاست ؟ " کارولین زیر لبش اینو گفت و نفسشُ بیرون داد . هری صدای قدماشُ شنید که از در خارج شد و بعد هم صدای در اومد که محکم بسته شد قبل از این چشاشُ برای دیدن وضعیت پسره بچرخونه.

اونا نزدیک هم ایستاده بودن . سینه هاشون به هم چسبیده بود ، و چشاشونو از هم برنداشتن تا اینکه هری صدای یه نفرو از دور شنید که سرفه کرد و اون پسر روشو از هری برگردوند و یکم سرخ شد .

" لویی کمکم کن ! " نایل با ترس ناله کرد . چند ثانیه بعد هری دید که سایه بدن کوچولوی نایل رو گرفته ، قبل از اینکه اون پسره (لویی ؟) تلاش کنه پسش بگیره . وقتی لویی به چنگش اورد تقلا کرد که دوباره سایه رو بدنش جا بده انگار که یه کفش بود . هری به لویی خندید و معصومانه لبخند زد وقتی که لویی بهش یه نگاه پرسشگرانه انداخت.

" یکم کمک میخوای ؟ " هری پرسید .

~~


" پس ، اگه مهمونی تو اون پایینه ، داری تو اتاقت چیکار می کنی ؟ " لویی متفکرانه پرسید . اونا مدتی رو تمام وقت داشتن با هم حرف می زدن و طوری مهمونی رو نادیده گرفتن که انگار یه مایل اونطرف تره . هری داشت بیشترین توانشو به کار می برد تا سایه ی لویی رو دوباره به بدنش بدوزه ولی ناله‌های گاه ‌و بیگاه اون پسر اصلا کارُ آسون نمی کرد .

" من ترجیح میدم تولدم رو با عشق و حال کردن بگذرونم ، تو اینطور نیستی ؟ " هری گفت . لویی پوزخند زد .

" من مدت هاست که تولدی نداشتم ، هز ، نمیدونم . " هری معنی اون حرف رو نادیده گرفت و فقط رو یه چیز تمرکز کرد .

" هز ؟ "به سرخی که رو لپای لویی به وجود اومد نیشخند زد .

" آره... من یه عادت دارم که به مردم اسم مستعار میدم..." هری به دوخت و دوزش نگاه کرد . "اگه این اذیتت می کنه- "

" نه ، نمیکنه ، نگران نباش . من خوشم اومد . " در تلاش برای از بین بردن اون سکوت عذاب‌آور هری به سرعت شروع کرد به دوباره حرف زدن . " این نمی تونه اونقدراام طولانی باشه ، منظورم از وقتی که تولد داشتیه . " لویی لبشو گاز گرفت و هری دوباره به دوخت و دوزش خیره شد و در سکوت به خودش گفت که از تحریک شدن توسط لویی خودداری کنه .

" الان باید چند سالی شده باشه . " لویی به سادگی گفت ، انگار که داشت به هری گزارش آب و هوا می داد .

" ببخشید ؟ " هری گفت و وقتی تنها چیزی که در جواب گرفت یه نگاه عبوسانه بود، سوال دیگه‌ای پرسید. " تو دقیقا چند سالته ؟ " لویی دوباره پوزخند زد .

Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossoverजहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें