۶- بیارش وسط

526 100 20
                                    

لویی بعد از آخرین فشارش به دست هری فورا شروع کرد به حواس کاپیتان هوک رو پرت کردن. از کنار هری پرواز کرد و شروع کرد به چرخیدن دور کشتی، از طیف قرمزرنگی که داشت روی صورت کاپیتان شکل میگرفت لذت میبرد.

" سلام هوک! چه هوای خوبیه، موافق نیستی؟" لویی با اشاره به آسمون صورتی گستاخانه داد زد. "حال و احوال؟ "

جواب، توپی بود که به سمتش پرتاب شد. لویی بلافاصله خندید و یه بار دیگه خیلی راحت جاخالی داد. "میدونی،" دستشو متفکرانه زیر صورتش گذاشت. " این شرم آوره که بلد نیستی پرواز کنی، هوک. تقریبا میتونستیم حریفای یکسانی بشیم! " لویی جیغ کشید و بازم جاخالی داد.

در همین حال نایل داشت به راحتی هری رو از دیدرس هوک خارج میکرد. هری کلماتی از روی نگرانی برای لویی به زبون میاورد ولی نایل فقط رو سالم نگه داشتن هری تمرکز کرده بود. وقتی رو زمین فرود اومدن هری با دودلی نایل رو دنبال کرد و دعا میکرد لویی حالش خوب باشه. هری وارد اون درختای بیشمار شد، حشرات زیاد رو نادیده گرفت و به رنگ های مختلف خیره شد قبل از اینکه بالاخره برسن به جایی که انگار مسطح بود. به هرحال هری فقط یه لحظه فرصت کرد که بهش نگاه کنه، قبل از اینکه بیفته زمین و بیهوش شه. اون بی جون روی چمن افتاد.

نایل به سرعت برگشت به سمتی که صدا اومد و با دیدن اون منظره از وحشت جیغ کشید. متوجه شد که هری رو گردنش خونریزی داره، و دخترا پشت بدن هری ایستادن و خیلی از خودراضی به اون نگاه میکنن. نایل، با توجه به رگ پری ایرلندی ای که داشت شروع کرد به فحش دادن جلوی دخترا.

"فاک... این خوب نیست. این اصلا خوب نیست. لویی به من لعنتی اعتماد کرد که این کار به فاک رفته رو انجام بدم: هری رو سالم نگه دار" قسمت آخرشو با تقلید صدای لویی گفت. "و حالا ببین چی شد! من سر لعنتیمو یه دیقه برمیگردونم! یه دیقه ی کوفتی! و شما هری رو کشتین. اوه خدای عزیز." نایل با یه ناله حرفشو تموم کرد. میخواست به دخترا یه چیزی بگه که صدای لویی رو از دور شنید.

"دخترا! من میدونم آخرش سیندرلا چی میشه! یکی با کفش شیشه ای میاد خونش؛ اون میپوشتش و بوم! آخر ماه با پرنس ازدواج میکنه. و من اینو از کجا میدونم؟ یه پسری رو دیدم به اسم هری که داستان تعریف میکنه..."

لویی حرفشو ادامه نداد وقتی بدن رنگ پریده و بی جون هری رو دید که روی زمین دراز کشیده بود.

یه حس عمیق وحشتناک تو لویی به وجود اومد و قبل از اینکه اون حتی بتونه فکر کنه با نفرت به دخترا خیره شد. خب حقیقتا اون نمیتونست ازشون متنفر باشه، فرق نمیکنه چی کشته باشن. نصفشون خواهراش بودن... پس اون نمیتونست واقعا قضاوت کنه. لوتی یه ابروشو بالا انداخت. "خب، من نبودم." اون گفت؛ موهای بلوند تیره ش به طور مرتبی بافته شده و پشت سرش گوجه ای جمع شده بودن. با توجه به اینکه اون بزرگتر از همه بود لویی شک داشت... ولی دیگه چیزی نگفت. روشو به فیزی کرد.

Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossoverWhere stories live. Discover now