۸- تو مال منی(۲)

462 73 11
                                    


با برگردوندن نگاهش به جهتی که داشتن میرفتن، هری متوجه شد که بالای آبن. با حیرت به موجهایی که با صخره در جنگ بودن نگاه کرد. شکمش بخاطر سرعت زیاد پروازشون پیچ خورد، و داشت مشتاق میشد که زودتر فرود بیان. لویی تمزکزشُ از رو هری برداشت و رو جایی که داشتن میرفتن متمرکز شد. در طول چند دیقۀ بعد اتفاقی نیفتاد. هری از منظره خوشش اومده بود و این فکر که لویی دوست پسرشه براش لذتبخش بود.

بعد، از گوشۀ چشمش، اونُ دید.

تو نگاه اول هیچی به جز یه خطای دید تو مِه نبود. ولی وقتی سرعتشون کم شد هری چیزی دید که باعث شد شکمش تلاش کنه از داخل بُکُشتش(دل پیچه). یه غاز سیاه تیره لبۀ آب قرار داشت، داخل موجهای خطرناکی که به صخره برخورد میکردن. هری تقریبا میتونست یه بخش کوچیک از بالای غار تا کنارَشُ ببینه. به هر حال، وقتی به اون سمت رفتن هری فهمید که قراره بیرون بمونه، پس سعی کرد از این موضوع پیشگیری کنه.

"نه." یهویی گفت و به لویی هیچ نشونه ای نداد از اینکه داره راجب چی حرف میزنه، که در هر صورت نیازیم به این کار نبود.

"ممکنه صدمه ببینی، یا ممکنه کشته بشی." لویی دلیل اورد.

"برام مهم نیست، اونا دوستامن لویی، و همین الانم ممکنه کشته شده باشن. چجور دوستی میشم اگه کمک نکنم؟"

لویی یه لحظه فکر کرد. "یه دوست سکسی؟"

و نگاهی که در جواب گرفت خوب نبود.

"دوست خیلی باهوشی میشی؛ من به جای تو کمکشون میکنم."

حالت هری تغییر نکرد.

"اونا نمیخوان تو به خطر بیفتی." لویی آخرش اینو گفت و هری رو روی قسمت سنگی غار که تو منظرۀ خوبی از دریای تیره بود گذاشت.

"ینی تو میخوای من مثه یه پسر کوچولوی خوب اینجا منتظر بمونم؟"

لویی آه کشید. "با یه شمشیر آره."

"شمشیر؟" هری با یکم تمسخر پرسید.

لویی ابروشُ بالا انداخت و به اندازۀ چندتا سنگ اونورتر رفت، و دوتا شمشیر نازک اورد. یکی رو به هری داد که در جواب ابروشُ بالا انداخت. "از کدوم گوری شمشیر اوردی؟"

لویی نیشخند زد. "خوشم میاد اموال خودمُ تو مخفیگاه هوک مخفی کنم."

"اگه این مخفیگاهه تو چجوری راجبش میدونی؟"

"نایل خدای پیدا کردن همچین چیزاییه." لویی پوزخند زد. بین پسرا سکوت برقرار شد و هری میدونست که باید بذاره لویی از پیشش بره.

"مواظب باش لطفا." هری التماس کرد.

"ولمون کن بابا، مواظب اسم وسطمه." لویی شونشو بالا انداخت و باعث شد هری به حالت صورتش بخنده. لویی رو بغل کرد و تو موهاش آه کشید. "مواظبم هری، قول میدم."

Mad World (Persian translation) | L.S/Peter Pan crossoverKde žijí příběhy. Začni objevovat