"1"

577 58 19
                                    

کیسی سرش و توی اتاق پلیس چرخوند و با دیدن جیم که سمت راست صورتش کبود بود ناخودآگاه لبخند زد و به خودش افتخار کرد
پلیس:خانم راش واقعا از پزشکی مثل شما بعیده این همه خشونت
ک:جناب پلیس این آقا قصد اهانت و اذیت من و داشتن من فقط از خودم دفاع کردم... ایشون بارها به فردی که من دارم روش کار میکنم توهین کرد و من هم بااارهااا تذکر دادم اما وقتی دیدم حرف عمل نمیکنه باید دست و وارد قضیه کنم
پلیس تقریبا خندش گرفته بود ولی گفت:ایشون ازتون شاکی  هستن اما به دلیل مزاحمت ایجاد شده، باید رضایت شما هم بخوان
ک:اینبار و میبخشم نه بخاطر اینکه بخوام بخاطر اینکه دیرم شده روز خوش
و از اونجا بلند ‌شد
نصف مسیر و دوید و بقیه رو با اتوبوس رفت
اون واقعا یه ماشین نیاز داره
کارتشو نشون داد و وارد شد
فضای دلگیر آسایشگاه پر بود از صدای کسایی که سعی داشتن مردم و از خواب غفلت بیدار کنن
این چیزی بود که نایل، آسایشگاه رو بهش تشبیه میکرد
چقدر دلش واسه اون ایرلندیه اصیل تنگ شده
اون پسر مهربون و فداکار
همون فرشته قرن 21 ام...
همون جاودانه
کیسی سرشو تکون داد تا بغضش بپره
اما نمیشد
این دیوارای لعنتی
این ساختمون سیاه
همه اینا
بوی خون میداد
سکوتش فریاد بود...
وارد اتاقش شد
پرونده هارو جابه جا کرد و چند تا کاغذ و قلم برداشت و به سمت اتاق *زین مالیک*راه افتاد
یه نفس عمیق کشید و وارد شد
آروم گفت:سلام من برگشتم
جوابی نیومد
ک:خب...اومدم رازداریم و ثابت کنم
زیر نور ایستاد و یه گردنبند که یه شیشه کوچولو بهش وصل بود و گرفت دستش
پرش کرد از یه پودر... مخلوط از 2 تا خوراکی مرگبار
قرص برنج و سیانور
ک:اگه کلمه ایی از رازت توسط من فاش شد... به خاک گورستان قسم این شیشه رو بی معطلی میخورم
توی تاریکی پاشد و اومد جلو
به کیسی حتی یه نیم نگاه هم ننداخت
صندلی آهنی رو کشید عقب و خودشو انداخت روش
کیسی خشک شده از رفتارش برگشت و روبروش نشست
زین بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت:چی میخوای بدونی؟
کیسی مشتاق گفت:همه چیزو... از اول
زین به شوق کیسی لبخند تلخی زد
از اونا که دلت میخواد نگاه کنی و زار بزنی
زین سرشو تکون داد و گفت:واقعا تو یه دکتری؟
کیسی باز خورد تو پرش و گفت:بعضی وقتا خودمم شک میکنم
زین دستاشو تو هم قفل کرد:خب... از روز اول بگم
کیسی سریع مطیعانه گوش داد
زین خیره به تاریکی ایی که انگار سرگذشتش بود شروع کرد:از اولشم میدونستم اون صبح با تموم صبح های دیگه فرق داره
خورشیدش بهم حس رهایی میداد...
فلش بک از دید زین :
با صدای آلارم محترم بیدار شدم
لبه تخت نشستم تا سیستمم بالا بیاد
امروز درس ترکیبی داریم
سریع بلند شدم و دویدم توی حموم
اومدم بیرون و قبل از رفتن
2 تا پاوربانک و لپ تاپ و زدم تو شارژ و گوشی اولیم رو در آوردم و گوشی دومیمو زدم تو شارژ تازه با همه اینا باز احساس میکردم کمن! (😐)
از خونه زدم بیرون
هوا... یجوری بود... پر از آزادی
اول صبح خل شدم
لویی باز خواب مونده بود چون تو ایستگاه نبود
بهش زنگ زدم و بوق اخر جواب داد:هااا
داد زدم:تنه لشتو از تخت بکش بیرون
لو:فاک وایسا اومدم
در حالی که منتظر اتوبوس بودم دیدم یه آدمی از دور داره یورتمه کنان میاد
+سلام
لو:زر نزن زین خفه شو
+چته حیوون:/
لو:خوابم خواب، صدای نتراشیدت خوابم و میپرونه
اومدم یه چیز رکیک بگم اتوبوس رسید
توی اتوبوس نشسته بودم و لندن توی مه اول صبحش غرق بود
رسیدیم کالج فایترز
کالجی که توش خبری از درس نیست
خبری از شکست نیست
فقط بهت یاد میدن قهرمان زندگی خودت باشی...
من وارد سالن A شدم و لویی چون یه مرحله از من پایین تر بود رفت کلاس B
در واقع جز من و استاد گریس کسی توی کلاس A نبود
همه بچه ها توی امتحان نبرد با گریس می‌باختن
لباسمو عوض کردم و واسه گرم کردن کل سالن و 20 بار دویدم
بعدش پشت کیسه بوکس بودم
ضربه
ضربه
ضربه
یجوری انگار زندگیم خلاصه میشد تو ضربه ها
آدم خشنی نیستم اما یاد گرفتم بجنگم این اولین درس کالج فایترزِ
گریس:خب پسر درس امروز و که میدونی
+بله
گریس:برام مرورش کن
+طبق روال، هر 2 ماه یکبار تمام آموزش هارو مرور میکنیم
گریس:درس 1
+سریع ب
حرفم تموم نشده بود ک گریس مشتشو پرت کرد تو صورتم
اما جا خالی دادم و با ساعدم به دستش ضربه زدم
گریس سری تکون داد و گفتم:درس 2 همیشه آماده باش
گریس:زین... زین پسر چرا همیشو اجرا نکنیم؟
و روبروم ایستاد
گارد گرفتم و حمله ور شد
ضربه ضربه
جا خالی
حمله
دفاع
جلو گرد
جلو گرد
عقب گرد
حمله
حمله
پای چپ گریس توی هوا بود و نمیدونم چیشد که با تموم قدرت پریدم و زدم تو پاش
گریس فریادی از درد زد و من رسما هنگ کردم
این چه کاری بود که کردم
+گریس گریس خوبی درد داری؟
گریس:اسپری یخ
سریع اسپری و اووردم و خالی کردم رو پاش
گریس :اون حرکتو از کجا یاد گرفتی؟
دستی به گردنم کشیدم :والا... نمیدونم یهو اومد
گریس:کارت خوب بود پسر
+مرسی اما ناقص شدی شرمنده
گریس :تصویه میکنم بعدا
دستمو سمتش گرفتم و دستمو گرفت تا بلند شه اما به جاش با پاش زد زیر پام و دستمو پشت کمرم قفل کرد و ایستاد
هنگ کردم چیکار کنم حالا
ای تف توش
گریس ولم کرد و گفت:این حرکت و یادت باشه... هر چقدم یارو خفن باشه باز قفل میکنه پاشو بسه واسه امروز
+هنوز 2 ساعتم نشده ها
گریس:تولد الیانِ باید برم تو تمرین کن تا فردا
و سریع از کلاس زد بیرون
لش کردم رو زمین که در کلاس باز شد و تروی اومد داخل
+تو مگه کلاس نداری توله؟
تروی:ن باو کلاس خر کیه
+لو کجاس
تروی:با هری داشتن آیندشونو میچیدن
+سرویس کردن اینام
اومد زل زد تو چشام و یهو با ترس رفت عقب
+چته:/؟
تروی:یه خر وحشی تو چشات دیدم اصن ریدم هه قافیه رو
+با ی مشت اسکل هم کالجی ام
تروی:امروز خونه لوگان اینا میدنایت پارتیه گف بیام بگم بهت
+گفتی دیگ برو نبینمت
تروی:خاک تو سرت بی لیاقت
پاشد بره اما یهو بغلش کردم
داد زد:خفمممم کردی زییییین
+به من چه تو خیلی چلوندنی شدی
سرشو انداخ پایین
+امشب نریم میدنایت پارتی بیا بریم یه وری
با ذوق نگام کرد و گفت:کدوم وری؟
+تو بیا من جای بد نمیبرمت
ریز خندید و گفت:باشه ساعت؟
+7 میام تا هر وق خدا بخواد
رسما داشت از شدت قرمزیت میترکید
پاشد و گفت:پس فعلا
و دوید بیرون
تروی...هیچ نظری ندارم واقعا که چرا میخوام ببرمش سر قرار
هیچ علاقه ایی بهش ندارم اما ازش بدم نمیاد اون خیلی کیوته... خیلی زیاد... اما من حسی ندارم فقط میخوام زندگیم از این روال دربیاد... شاید با تروی بشه دست از این روال خسته کننده بکشم... به قول لویی یکم دیگه بشینم کونم میشه مث کون میمون
پاشدم برم یه کاری کنم واسه قرار
روحیه تروی لطیفه باید آدم گونه برخورد کنم
از کلاس زدم بیرون و رفتم خونه
******
سلام رفقا اینم پارت 1
به دوستاتون معرفی کنید و حمایت کنید وت هم یادتون نره💜
Bahar

EMPTY [Z. M] Where stories live. Discover now