وقتی وارد اتاقت شدم،خیلی شکننده و ضعیف به نظر میرسیدی و صورتت کاملا سفید شده بود و رگ های آبی دستت برجسته شده بودن.
ولی چشمات یکم به طرف من چرخیدن و با دیدنم درخشیدن،مطمعنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/135320242-288-k968751.jpg)
CITEȘTI
00:00 *completed* [L.S]
Fanfictionساعت ۱۲:۰۰ سیندرلا پرنسش رو ترک میکنه و یه کفش شیشه ای رو روی پله های مرمر راه پله ی بزرگ جا میزاره... ساعت ۱۲:۰۰ از اون فرار کردم... ولی برعکس سیندرلا،من یه چیز کوچیک رو تو راهم جا نزاشتم. •رتبه اول توی داستان های کوتاه بهترین داستان کوتاه در مسابق...
23:13
وقتی وارد اتاقت شدم،خیلی شکننده و ضعیف به نظر میرسیدی و صورتت کاملا سفید شده بود و رگ های آبی دستت برجسته شده بودن.
ولی چشمات یکم به طرف من چرخیدن و با دیدنم درخشیدن،مطمعنم.