این عجیبه،نیست؟
اینکه ما چطوری میتونیم یه نفر رو برای زمان طولانی ای بشناسیم ولی هیچوقت به خودمون زحمت ندیم که باهاش حرف بزنیم،هیچوقت به خودمون زحمت ندیم تا با همدیگه آشنا بشیم
YOU ARE READING
00:00 *completed* [L.S]
Fanfictionساعت ۱۲:۰۰ سیندرلا پرنسش رو ترک میکنه و یه کفش شیشه ای رو روی پله های مرمر راه پله ی بزرگ جا میزاره... ساعت ۱۲:۰۰ از اون فرار کردم... ولی برعکس سیندرلا،من یه چیز کوچیک رو تو راهم جا نزاشتم. •رتبه اول توی داستان های کوتاه بهترین داستان کوتاه در مسابق...
23:06
این عجیبه،نیست؟
اینکه ما چطوری میتونیم یه نفر رو برای زمان طولانی ای بشناسیم ولی هیچوقت به خودمون زحمت ندیم که باهاش حرف بزنیم،هیچوقت به خودمون زحمت ندیم تا با همدیگه آشنا بشیم