00:00
درباره داستان
این داستان کاملا تخیلی هستش.
خیلی نزدیک به یه افسانه،در نتیجه این داستان غیرواقعی هستش.
لطفا این رو یادتون بمونه و از هیت دادن خودداری کنیدبرای اولین بار،کسی که با پرت شدن ستاره دنباله دار آرزو میکنه
برای اولین بار،کسی که با وجود بدبختی لبخند میزنه
برای اولین بار،کسی که به افسانه ها باور داره
برای اولین بار،کسی که از عشق نمیترسهمشخصات
جلد اول کامل نوشته شده*و کامل ترجمه شده*توجه
خب من متوجه شدم که شما همیشه توی این که داستان ها یا قسمت ها از دید کاراکترا نوشته شده گیج میشید،پس بهتون بگم که همه داستان از دید لویی هست و فقط پارت آخر درباره هری هست:")
*از دید هری نیست ولی درباره کاراییه که بعد یه اتفاق انجام میده*
*فنفیک کامل ادیت شده ولی بازم اگ غلط تایپی یا هر مشکلی ب چشتون خورد تو کامنت بگید پلیز♡"
YOU ARE READING
00:00 *completed* [L.S]
Fanfictionساعت ۱۲:۰۰ سیندرلا پرنسش رو ترک میکنه و یه کفش شیشه ای رو روی پله های مرمر راه پله ی بزرگ جا میزاره... ساعت ۱۲:۰۰ از اون فرار کردم... ولی برعکس سیندرلا،من یه چیز کوچیک رو تو راهم جا نزاشتم. •رتبه اول توی داستان های کوتاه بهترین داستان کوتاه در مسابق...