36 : گردنبندها و دوستیِ بی‌ارزش

301 58 27
                                    


🎵Ross Copperman- Holding On and Letting Go🎵

آغاز طوفان...

د.ا.د نوا

با هزار بدبختی چشمامو باز میکنم . اه امروز آخرین روزم تو هتله ... و این فقط یه معنی داره، باید اون کار رو جور کنم .

حالا، دو تا مشکل اساسی هست :

۱) من نمیخوام نیکو فکر کنه تمام این مدت ازش سوءاستفاده میکردم

۲) بعید نیست این فکر رو هم بکنه، چون این طور به نظر میاد و من چاره‌ی دیگه‌ای هم نداشتم

درسته، من از وقت گذروندن با نیکولای بیشتر از چیزی که فکر میکردم لذت بردم و حاضر بودم خیلی بیشتر اینجا بمونم تا باهاش وقت بگذرونم... دیگه کجا دیوونه‌ای پیدا میشه که نصفه‌شبی بیاد و مجبورت کنه بری و اتاقشو باهاش رنگ کنی ... و اینو فراموش نکنیم که نینو و اون خیلی خوب باهم کنار اومدن ... وقتی جوزف اومد تا نینو رو با خودش ببره، اون کلی گریه کرد و بالاخره از خستگی خوابش برد تا جوزف تونست ببرتش خونه ‌.

ولی خب، من زیادی جوونم که بخوام به رابطه‌داشتن با کسی فکر کنم . من هنوز ۱۹ سالمه و یه زندگی طولانی جلوی روم هست ... اگه بخوام از همین اوایل جوونیم با یکی خودمو محدود کنم، دیگه اون جوونی بر باد رفته‌ست

درسته که نیکو برام با همه فرق داره ... فقط، یه چیزی درباره‌ی اون هست که منو به سمت خودش میکشونه‌. بارها سعی کردم بفهمم که اون چیه ولی بعد دوباره اون چشماشو تو مال من قفل کرده و من باز افکارم از هم پاشیده

و چیز دیگه‌ای که هست، من اصلاً از توی این هتل موندن خوشم نمیاد، حقیقتش اینه که وقت گذروندن با نیکولای فقط اونو برام آسونتر کرده بود اما بازم وقتی شب میرفتم تو تخت، به این فکر میکردم که اینجا خونه‌ام نیست و هرچه‌قدر هم که وول میخوردم خوابیدن راحت نبود

ولی امروز همه‌چی تموم میشه ... اون کار رو از نیکو میگیرم و از اینجا میزنم بیرون ... فقط باید یه نقشه‌ی درست و حسابی بریزم که هیچ‌کس از دست اون‌یکی ناراحت نشه

د.ا.د نیکولای

امروز همون روزه .

امروز روز آخریه که میتونم نوا رو توی هتل ببینم .

از یه طرف خیلی ناراحتم چون این هتل بدون اون قراره واقعاً خسته‌کننده بشه و نمیتونم باهاش کنار بیام . ولی از یه طرف برا نوا خوشحالم، چون متوجه میشدم چقدر ناراحت بود از اینکه مجبوره اینجا رو تحمل کنه . ولی خب امروز این شکنجه برا اون تموم میشه . و احتمالاً نوبت شکنجه‌ی من میرسه .

من همچنان جریان اون دو هفته رو نفهمیدم . برام خیلی عجیبه که اون به اجبار باید دوهفته توی یه هتل میموند وقتی خونه‌ی خودش تو نیویورک و البته همینجا تو منهتنه ‌. ولی چیزی ازش نپرسیدم، شاید مسئله‌ی حساسی بود . با کلاید و بنت هم که حرف زدم همین رو بهم گفتن .

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now