17 : چند روزِ بعد

339 62 22
                                    


چند روز از ملاقات نوا با پسر موطلایی توی سنترال پارک میگذره . توی این چند روزه خیلی به اون پسر فک کرده .

وقتی میخواد یکم روی موقعیتی که توش هست تمرکز کنه بعد چند دقیقه دوباره ذهنش یه جای دیگه میره .

نیکولای ، نیکولای ، نیکولای .

اشتباه نکنید . خودِ پسر نبود که انقدر توجه نوا رو جلب کرده بود؛ بیشتر از اون رفتارای عجیب پسر اونو به فکر واداشته بود .

اون چشمکش ، اون لبخندهای محبت‌آمیزش و اون بغل غیرمنتظرش، همشون نوا رو سورپرایز‌ کرده بودن .

آره، اون پسر جذاب بود و نوا هم همجنسگرا . ولی این حتماً معنی خاصی نداشت درسته؟!

خب هرچی‌ باشه؛ نوا بدش نمیاد اون پسرو دوباره ببینه ...

_ هی نوا .. اینجایی ؟
صدای بلند بروک اونو از افکارش بیرون میکشه .
بله دو تا دختر نذاشته بودن اون از خونه بیرون بره و حتی خودشون به گِیل خبر دادن که پیش اونا میمونه .

گِیل گفته بود ترجیح میده تا شرایط یکمی سر و سامون پیدا کنه و بعد به دیدنش میاد . گفته بود فک نمیکنه بتونه همینطوری بیاد دم خونه‌ی اون دوتا دختر و نوا رو ببینه . پس‌ با هم پشت تلفن حرف زدن . گفت و گوی پر‌ از گریه ای بود . و نوا واقعاً یه بار‌ دیگه برای داشتن گِیل خدا رو شکر کرد .

گِیل بهش گفت که دوباره به دیدن نینو رفته بود و نینو هم مدام از نوا میپرسید؛ وقتی اون اینو گفت نوا پشت تلفن گریش گرفت طوریکه دخترا مجبور بودن با دو بیان پیشش و آرومش کنن .

گِیل اینم گفت که پدرش دست از سرش برنداشته و فقط پرسیده که اگه میدونه نوا کجاست بهش بگه و اونم به خواسته‌ی خودِ نوا گفته بود فقط میدونه که امنه .

به هر حال، حال کلی نوا کمی بهتر شده بود . یکم وقت داشت فک کنه و این ذهنشو آرومتر‌ و منظمتر کرده بود .

برینزی برای خرید بیرون رفته بودن و حالا هم ظاهراً برگشته بودن .

_ هی .. اینجام .
نوا بلند میگه تا بروک صداشو از ورودی بشنوه . توی آشپزخونه نشسته بود و برای خودش قهوه درست کرده بود . البته این چهارمین لیوانش بود ازونجایی که دفعات قبل انقد توی افکارش گم شده بود که قهوش یخ بسته بود . خوشبختانه اینیکی به لطف دخترا سرد نمیشه .

برو_اوه ... اینجایی؟ سلام !

نوا_ سلام !
_ اوه اممم راستی ببخشید اگه نباید به چیزی دست میزدم .. فقط باید قهوه میخوردم و -

برو_ اوه محض رضای خدا اون دهنتو ببند نوا !! عذرخواهی برای چی‌ آخه؟! هرکاری بخوای میتونی بکنی .. خونه‌ی خودته .
بروک با بیخیالی شونه‌هاشو بالا میندازه و موهای نوا رو یکم بهم میریزه .

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now