12 : قول های نگه داشته نشده

330 72 26
                                    


_ هی. هی نوا بیدار شو

_ ای بابا نوا پاشو دیگه چه قد میخوابی؟! پاشو رسیدیم

دو تا دختر با فکر اینکه شاید بیرون آوردن نوا براش مفید باشه، اونو به بهونه ی کارای خودشون بیرون کشونده بودن و حالا هم برده بودنش یه جایی که حال و هواش عوض شه.

نوا چشماشو نصفه و نیمه باز میکنه و یه نگاه به اطرافش میندازه... تو ماشینه.... دو تا دختر دارن سرش داد میزنن... کدوم گوریه؟!

زود از حالت لمیده ی خودش درمیاد و میشینه؛ چشماشو باز میکنه و اونا رو میماله. از صندلی عقب به دو تا دختر نگاه میکنه که حالا با دهنای باز به حالت بامزش نگاه میکنن.

صدای بروک نوا رو از افکارش بیرون میکشه:

_ تو هم ازونایی هستی که زیاد میخوابن ها؟... پسر ما فقط ده دقیقه شده که توی ماشینیم و تو همچین خوابت برده بود انگار منتظر شاهزاده با اسب سفیدت بودی...

نوا حالا دیگه کاملن هوشیار شده؛ یه نگاه به لینزی میندازه که از شدت خنده قرمز شده ولی در عین حال داره دستاشو جلوی نوا تکون میده که یعنی 'منو ببخش!'

نوا از حرف بروک خجالت میکشه اما نمیتونه توضیحی بهش بده.... نمیتونه بهش بگه که من خیلی وقته درست و حسابی نخوابیدم و حالا که بالاخره یه جو صلح آمیز پیدا کردم میخام ازش نهایت استفاده رو ببرم.

پس در جواب فقط شونه هاشو بالا میندازه و یه کش و قوس خفیف به بدنش میده. موهاشو که احساس میکنه یکم خراب شدن بالای سرش میده و کمربندشو باز میکنه.

دخترا هم همینکارو میکنن و بروک به عنوان اولین نفر از ماشین پیاده میشه. دستاشو توی هوا اطرافش تکون میده؛ چشماشو میبنده و از صداهایی که درمیاره معلومه داره نفسای عمیق میکشه.

لینزی فقط سرشو تکون میده و زیر لب چیزای نامفهوم میگه و لبخند میزنه

نوا چند لحظه بهش نگاه میکنه و به حرف میاد:

انتظار داشتم بیاد و درو برات باز کنه.... فک نمیکردم تو رو به حال خودت بزاره

نوا خوشحاله از اینکه با لینزی راحته... اون هیچوقت نمیتونه با کسی انقدر راحت باشه... اون حتی همچون رابطه ای با بروک هم نداشته... گرچه خیلی از اون دختر خوشش میاد فقط احساس میکنه بروک زیای براش کوله واسه همون یکم فاصلشو حفظ میکنه.

لینزی با تعجب به نوا نگاه میکنه اما جوابشو میده:

نه... در رو برام باز نکرد...اوه این چیزا برا من مهم نیست... برا ما مهم نیست.... فقط قلب اون دختر برا من مهمه... اون قلب همه چیز منه... آرامش منه.... اگه اون قلب رو برا خودم نداشتم هیچ وقت نمیتونستم مالک چیز دیگه ای بشم.... پس.... فک کنم آره مهم نیست که منو به حال خودم گذاشت چون دیدن اون نفسای عمیق همه ی چیزیه که لازم دارم.
لینزی در حالیکه به بروک خیره شده بود جواب سوالشو میده و بعد به سمت نوا برمیگرده.

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now