صداي قدم هاي سريعي چشم هاشو باز كرد. سرش رو بطرف صدا چرخوند و با ديدن "اون" نفسش رو با حرص و درموندگي داد بيرون.

"نگو كه پياده اومدي."

از صداش اشک ميريخت و از صورتش، چشماش و ابروهاش عصبانيت. "اون" كنار مورين زانو زد و كمكش كرد بشينه.

"متاسفم فكر نميكردم انقدر اوضاع وخيم باشه! چه اتفاقي افتاده؟"

"ميخواي همين الان بازجويي كني! دارم جونمو بالا ميارم."

"آه ببخشيد. بيا بشين رو پشتم."

"اون" پشتش رو كرد به مورين.

"پاشو جمع كن خودتو از جلو صورتم."

مورين با آخرين انرژي كه براش مونده بود با دستش زد به كمر "اون".

"كمكم كن بلندشم."

"دست از لجبازي بردار."

"كاري كه گفتمو بكن."

"اون" با حرص دستاشو مشت كرد و سرشو تكون داد. زير بغل مورين رو گرفت و كمک كرد بايسته.

"حداقل تكيه ات رو بده به من."

مورين سرش رو تكون داد و دستش رو انداخت روی شونه اش و آروم شروع كردن به قدم برداشتن.

****

در ورودي رو باز كردن و مورين در حالي كه تكيه اش به "اون" بود لنگ لنگون قدم برميداشت. هري با يه ربدوشامبر خاكستري جلوی پله ها وايساده بود و با وحشت و شوک به صورته خوني مورين نگاه ميكرد. منظره روبروش دقيقا مثل يه ماه گرفتگي بود؛ كمر خم شده مورين و سخت قدم برداشتنش قفسه سينه هري رو به لرزه مينداخت. استيونز كه كنار هري وايساده بود براي كمك به مورين به سمتش حركت كرد اما چند قدم مونده بهش، مورين سرفه كرد. روي زانوهاش نشست، انگار كه راه تنفسش مسدود شده بود و نميتونست نفس بكشه؛ به گلوش چنگ ميزد تا بتونه اجازه ورود ذره اي اكسيژن رو بگيره. قلبش مثل پرنده اي توي قفس خودشو به سينش ميكوبيد و درد رو گسترده تر ميكرد؛ صورتش كبود شده بود و لب هاي سفيدش انگار كه اولين عضو تو بدنشه كه ميميره. توي چشماش آب جمع شده بود و همه چيز تار و كدر و ناواضح بود.

هري دوييد سمتش و كنارش نشست. "اون" مورين رو به پهلو دراز كرد و آروم به پشتش ضربه زد. بعد از چندبار سرفه كردن هوا رو كشيد توي ريه هاش و وقتي نفس ميكشيد صداي خش خش از ريه هاش شنيده ميشد.

"زنگ بزنيد به دكتر."

هري داد زد و مورين رو روی دستاش بلند كرد و به سمت پله ها رفت. آروم اونو روي تختش گذاشت و به صورت داغونش نگاه كرد. صورت مورين از درد مچاله شده بود و لب هاشو روي هم فشار ميداد و اين مشخص ميكرد كه چقدر درد داره اما نميخواد بروز بده يا اشک بريزه.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now