- 8 : 00 صبح
HarryStyles : هى لويى ، نميدونم خبر دارى يا نه ، ولى اينجا يه رستوران كوچيك هست و من براى مدتى اينجا ميمونم ، ميتونى بياى اينجا و منو ببينى؟ :)
HarryStyles : يه جورايى تقريبا سبزِ براقه ، نميتونى از دستش بدى
HarryStyles : من توى يكى از غرفه ها هستم .. ما ميتونيم مثل فيلم ها به سمت هم بدوييم و همو در اغوش بگيريم ، اين عالى ميشه
HarryStyles : اوكى اره ، وقتى دارى رانندگى ميكنى پيام نده :) به زودى ميبينمت
- 8 : 58 صبح
HarryStyles : دارى مياى؟ من و دوستم داريم ميريم...
HarryStyles : نميدونستم منچستر هم ميتونه انقدر پر ترافيك باشه :/
HarryStyles : تو دارى مستقيما از دانكستر مياى؟ اين ميتونه دليل دير كردنت باشه
HarryStyles : ما داريم رستوران رو ترك ميكنيم ، ولى هنوز زمان داريم ، پس هنوز براى گذشت و گذار دير نيست
HarryStyles : به محض اينكه تونستى بهم خبر بده! من و دوستم ميريم اطراف شهر رو ببينيم
HarryStyles : اوه راستى ، اسم دوستم نايله! مطمئنم ازش خوشت مياد ، بهت قول ميدم
HarryStyles : اوكى ، بعدا بهت پيام ميدم لو لو ، براى ديدنت كاملا هيجان زده م
- 9 : 24 صبح
HarryStyles : (تصوير ضميمه شده) نميتونستم اين عكس اين پرتقال غول اسا رو برات نفرستم
HarryStyles : فكر كردم ممكنه خوشت بياد
- 10 : 42 صبح
HarryStyles : نايل تصادفا به جاى اينكه بگه لويى ، گفت لوئيس و من بهش سيلى زدم. هاهاها
HarryStyles : اين غير ارادى ولى كاملا خنده دار بود! ارزو ميكنم كه اى كاش اينجا بودى ، تو هم خنده ت ميگرفت
HarryStyles : اوكى ديگه بهت پيام نميدم ، من حتى نميدونم تا الان چندتا پيام برات فرستادم
- 12 : 04 صبح
HarryStyles : همين الان متوجه شدم كه تو احتمالا قبل از ظهر بيدار نميشى
HarryStyles : كون گشاد
HarryStyles : اههههه
HarryStyles : كجاااااااااااايييييييييييى
HarryStyles : من و نايل توى فروشگاهى به اسم وت سيل هستيم و اينجا يه سرى تيشرت هست كه روشون نوشته " best bitches"
HarryStyles : بايد واسه ى خودمون بخرمشون
HarryStyles : من دارم ميخرمشون
YOU ARE READING
No Homo
FanfictionLouist91 : يه جورايى دلم ميخواد ديكتو بخورم Louist91 : ولى با اين حال از اين حرفم منظور بدى ندارم [ Persian Translation] ( Larry Stylinson AU) © ALL RIGHTS RESERVED @louvinglouis Translated By : @TheBluestKitten & @Zahra__gh2 #20 in Persian FanFict...