"پدربزرگت رئیس جمهوره، يه كاريش بكن. در ضمن اين دفاع از خود هم حساب ميشه"

••••••••••

ساعت يک بامداد رو نشون ميداد و مورين طبق عادت جديدش داشت آماده ميشد كه بره بيرون و بدوئه. زيپ كاپشنش رو بست و بند كتونی‌هاشم سفت كرد و راه افتاد.

نيم ساعت از دوييدنش ميگذشت و وسط يه خيابون بزرگ ميدوييد که با نور چراغ های برق توی خيابون تونست چندتا آدم كه وسط خيابون وايسادن رو ببينه، ضمير ناخوداگاهش همين جور كه ميدوييد روی حالت آماده باش بود. برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد، متوجه شد كه چند متر عقب تر از خودش چند نفر ايستادن. مورين از حركت وايساد و به اطرافش نگاه كرد، هيچ راه فراری نبود و البته مورين هم اهل فرار كردن نبود.

اون آدما از عقب و جلو بهش نزديک شدن و تو فاصله تقريبا دو متری ايستادن، مورين چشم هاشو ريز كرد و سعی كرد بين اونا قيافه آشنايی پيدا كنه اما بی فايده بود.

"بيارينش"

اونيكه عقب‌تر از بقيه وايساده بود گفت و دو نفر از اونا به سمت مورين اومدن. مورين روی يه پاش چرخيد و پای ديگه‌اش رو كوبيد تو سر يكی از اونا و با انگشتاش به گلوی اون يكی ضربه زد و اونا رو ولو كرد روی زمين. يكي از جلو و دو نفر از پشت به مورين نزديک شدن اما اونا هم كاری از پيش نبردن تا اينكه اونيكه عقب‌تر از بقيه بود بالاخره اومد جلو؛ اون جلوی مورين بدون هيچ حركتی وايساد و مورين دسته مشت شده‌اش رو محكم برد سمت صورتش اما اون در برابر ضربات مورين فقط جای خالی ميداد.

"فقط همينو بلدی؟"

مورين بعد از چند بار تلاش برای زدنش با تمسخر بهش گفت و دوباره دست مشت شدش رو برد بالا اما اين دفعه اون پسر دوتا ضربه پی در پی به زير كتف مورين زد و باعث شد دست مورين از كار بيوفته، درست مثل اينكه فلج شده باشه. چشم های مورين از اتفاقی كه افتاد گرد شده بود، اون خواست كه بهش لگد بزنه اما اون پسر به سرعت به پهلو و پای راست مورين همون ضربه‌ها رو زد و باعث شد يه طرف بدن مورين كاملا از كار بيوفته و اون تعادلش رو از دست بده.

"بيارينش"

اون پسر تكرار كرد و افرادش مورين رو از روی زمين بلند كردن و دنبال خودشون كشيدن. اون رو توی ون انداختن و دهنش رو هم بستن. احساس ناتوانی تمام وجود مورين رو گرفته بود، ترس از اينكه به صورت دائم نتونه از يه طرف بدنش استفاده كنه داشت ذره ذره وجودش رو ميخورد. از طرفی نميدونست كه دارن كدوم گوری ميبرنش و اين واقعا روی اعصابش بود.

ون بالاخره وايساد و اونا بازم مورين رو دنبال خودشون ميكشيدن. مورين فقط با ديدن در ورودی فهميد كه تو كدوم جهنمی داره پا میذاره. اونو كشون كشون بردن سمت اتاقی كه همه اين دردسرها از اونجا شروع شد.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now