بزودی همه دست به کار شدن و سعی کردن نهایت کمک رو به زین بکنن

***

"ده ثانیه تا سال جدید!"

لیام با هیجان گفت. زین به هیجان لیام خندید. بعد با شاون و لویی یکی یکی ثانیه ها رو عربده کشیدن. مریلین فقط گوشاش رو گرفت چون لارا هم همراهشون جیغ کشید...و به دنبال اون نایل هم فریاد میزد

"چهار..."

لیام دست از عربده کشیدن برداشت و دستاشو دور گردن زین انداخت. اونا تقریبا هم قد بودن. زین لبخند زد...بوسه ی امسالش لیام بود، و اون تا آخرسال قرار بود که به لیام علاقه بورزه...شاید حتی عاشقش هم شد!

"سه..."

"دوستت دارم، لیام"

"دو..."

لیام لبخند کوچولویی زد

"یک..."

"ولی من عاشقتم، زین"

قبل اینکه زین حرفای لیام رو هضم کنه، زین رو محکم بوسید. آتیش بازی ها شروع شدن و عربده ها خفه...تا آخر سال، هری عاشق لویی میموند، شاون عاشق مریلین میموند، لارا عاشق نایل میموند و زین هنوز عاشق نشده بود...

اونا از ایوان برگشتن تو خونه و زین و لارا برای همه هات چاکلت آوردن...کادو ها مونده بودن

"خب خب خبببببب....بذارید ببینم اینجا چی داریمممم"

لویی گفت و نشست کنار درخت کاج. چراغای رنگارنگ درخت همیشه سبز روشن و خاموش میشدن و روی صورت لویی رنگای خاصی مینداختن

"این برای لارا از طرف نایل عه"

اون جعبه رو به لارا داد و اون یه جیغ کوچولو کشید. بدون اینکه جعبه رو باز کنه، گونه ی نایل رو محکم بوسید. وقتی بازش کرد، یه توتوی قرمز دید...برش داشت، یه توتوی نارنجی، برش داشت، یه توتوی زرد...این رنگا مثل زنگای رنگین کمون چیده شده بودن و لارا کم مونده بود ضجه بزنه...

هری برای لویی یه ژاکت و ماگ گرفته بود، لویی برای هری یه فِدورا و یه جفت کفش که همیشه میخواست ولی وقت نمیکرد بره بخرتشون. مریلین برای شاون یه شال گردن و کلاه همراه یه کتاب نوشته ی "کرِیزد اِم" خریده بود، شاون هم دوتا گردنبند با مدالای ساده که پشتشون اول اسم همدیگه بود رو گرفته بود. اون مدالا مشکی بودن و مثلثی شکل

لارا برای نایل ساعتی که میخواست رو خریده بود. لیام برای زین یه عروسک یونیکورن که داشت رنگین کمون بالا می آورد رو خریده بود، همراه یه تی شرت از هات تاپیک که روش یه چیزایی نوشته بود...لویی و مریلین کلی یونیکورن لیام رو مسخره کردن ولی زین فقط خندید و گونه ی لیام رو بوسید

زین برای لیام یه سرویس چینی خیلی ظریف برای کافه و یه ماساژور گرفته بود...به کادوی زین هم خندیدن ولی اینبار نوبت لیام بود که فقط آروم بخنده و گونه ی زین رو ببوسه

آخرِ آخر شب، همه برگشتن خونه...حتی لیام

زین تا خود صبح بیدار بود. ذهنش خیلی مشغول بود

یعنی واقعا حسی که لیام نسبت بهش داره عشقه؟ یعنی اینقدر زود میشه به عشق دست پیدا کرد؟ اصلا عشق واقعی وجود داره؟

اینا همه سوالایی بودن که داشتن مخ زین رو میپوکوندن

ولی اون یه چیز رو خیلی خوب میدونست...این که اون هنوز عاشق لیام نشده. این خیلی معلوم بود، حتی یه احمق هم میتونه متوجه بشه عاشقه یا نه

آره؟

ولی فرشته ها دیر متوجه میشن، میدونین که. زین که فرشته نیست!


***آهم

ببشید برای تاخیر

واتی خیلی خلوت شده و سر خود من هم شلوغه. نمیتونم بنویسم، حداقل نمیتونم خوب بنویسم چون من خیلی وقته از فندام وان دی اومده م بیرون :^)

ولی به هرحال بخاطر شما یه چند نفر که خوشتون میاد ازش، هرطور هم که شده مینویسم :^) من سعیم رو میکنم، فقط خواستم بدونین بی کار ننشسته م

 :^)))ممنون که هستین

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

 

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Where stories live. Discover now