~22~

671 99 32
                                    

***ممنون برای 1k ووت :)***


"هاهاها"

صدای خنده های زین و لیام تو هم پیچ خورده بود و باعث میشد هرکس از کنار در میگذره یه لبخند بزنه. اونا داشتن با بالشت ها بازی میکردن. یکی از بالشت ها پاره شد و پر همه جا رو گرفت. لیام و زین مثل بچه های کوچیک پر ها رو پرت کردن رو هوا و روی هم و خنده هاشون بلندتر شد

زین و لیام خسته روی کاناپه افتادن و دست و پاهاشونو به هم گره زدن. اونا یه کم خندیدن و بعد، کم کم چشماشون بسته شد. وقتی در زده شد، زین از جا پرید

"مریلی عه، باز نکن!"

"احمق نشو لی"

زین خندید و در رو باز کرد. وقتی مریلی رو ندید جا خورد...مریلین نبود، جاستین بود

"آه، هی؟"

"اینجا چیکار میکنی؟"

"دنبال مریلینم...میدونی...آدرسشون یادم رفت. رفتم کافه ولی اون پسرخاله ی ترش روش اونجا نبود..."

جاستین من و من کرد. زین سرشو تکون داد

"لیام اینجاست...آه...میخوای که...بیای تو؟"

"اوه اگه مشکلی نباشه!"

جاستین لبخند زد. زین تعجب کرده بود که جاستین عوض شده. اون کنار کشید و جاستین وارد شد. شالش رو درآورد و کلاهش رو هم همینطور. لیام اخم کرد ولی جلو رفت و به جاستین خوش آمد گفت. لیام گفت جاستین رو میرسونه خونشون و میره به کافه. زین هم گفت برای شام برگرده خونه. بله، خونه :)

***

"اوه مای گاد جاس!"

مریلین بلند گفت و جاستین رو بغل کرد. اونو به داخل هدایت کرد. لیام گفت میره کافه. شاون خونه بود، از دیدن جاستین خیلی خیلی خوشحال بود

"خب، مشکلی هست؟"

مریلین پرسید وقتی دید جاستین تو فکره

"بین اون پسره...آه، لیام؟ و زین چیزی هست؟"

"خب، آره...اونا دارن دیت میکنن...متاسفم"

مریلین لبخندی زد. جاستین هم لبخند کوچولویی زد ولی لبخند مریلی با لبخند جاستین خیلی فرق داشت. بعد کمی لحظات آکوارد و ساکت، شاون از جا پرید

"پاشید بریم یه جایی...این شهر جزو معدود شهرهاییه که توش پاپاراتزی پیدا نمیشه، پس میتونیم اینجا راحت باشیم"

"پاپا-پاپا-پاپاراتزی"

مریلی یه تیکه از آهنگ لیدی گاگا رو خوند و پسرا خندیدن

"چیه؟ من از این آهنگه خوشم میاد!"

مریلی زبونشو درآورد

"کیه که لیدی گاگا رو دوست نداشته باشه؟ حتی الان هم که تغییر کرده دوست داشتنی تر شده"

جاستین گفت و اونا سرشونو تکون دادن. بزودی سه تا "دوست" آماده شدن تا برن بیرون

"میتونیم بریم برف بازی؟"

مریلی مثل یه دختر بچه پرسید درحالی که شالش رو دور گردنش میبست. جاستین خندید و کلاهش رو گذاشت روی سرش

"میخوای سرما بخوری؟"

"شاون!"

و چون دوست دختر ذلیل تر از شاون تو دنیا پیدا نمیشه، اونا رفتن برف بازی! بعد ده دقیقه بازی کردن، تازه گرم شده بودن

"واسّاپ بیچز؟!"

لارا بود. مریلی یه گلوله نثار صورتش کرد و جیغ دختر به هوا رفت

"فاک یو!"

"فاک یو هاردر!"

مریلین جواب داد و یه گلوله ی برفی از پشت خورد بهش

"های بیچ!"

"نایل!"

و دوباره جنگ برفی شروع شد. به هیچکدوم تا الان اینهمه خوش نگذشته بود...مخصوصا که هری و لویی هم بهشون ملحق شدن. لارا واقعا نمیدونه نایل کِی بهشون زنگ زد! شاید این از سوپر پاور های نایله!

"خیلی خب کافیه، شیت، سردم شد"

"تازه سردش شده!"

مریلین به لویی خندید و خرخر کرد. لارا هم بزودی بهش پیوست و با انگشت اشاره ش لویی رو نشون داد

"من فکر میکردم مورچه ها سردشون نمیشه"

مریلین گفت و دوباره خندیدن

"خدای من شماها خیلی رو مخین!"

لویی غرغر کرد و وقتی دید هری هم داره آروم میخنده لبش رو گزید

"خوشت میاد هز؟"

لویی رفت سمت هری که دوید. نایل از پشت لارا رو گرفت و روی برفا افتادن، مریلین دوید و روی کول شاون پرید. جاستین فقط ایستاد و خندید...

"میتونی با مریلین و شاون تری سام داشته باشی، جاستِن"

نایل با خنده گفت و جاستین بینیش رو چین داد. مریلین پرید پایین و یه لگد نثار رون نایل کرد. آخ نایل همراه خنده ش بلند شد. جاستین به دیوونه بازی های این چند نفر خندید.

حتما دارین با خودتون فکر میکنین این دوستا جادوگرن! چون هرکس بهشون نزدیک میشه تغییر میکنه یا شیفته شون میشه. باید بگم البته، اونا یه مشت جادوگر دوست داشتنی لعنتین! ولی اونطوری به دنیا نیومده ن. این نوع از جادو رو میشه هرجایی پیدا کرد. تو قلب هر آدمی :)

فقط کافیه به یه غریبه لبخند بزنین، یه دوست جدید پیدا کنین، کسی رو در جهت خوب تغییر بدین، فرصت دوباره به کسی که اشتباه کرده بدین و تادا! شما هم یه جادوگرین! یه جادوگر که همه شیفته شن! یه جادوگر با جادویی که قوی تر از پاترونوس عه


***:)

مـ ـریـ ـلـ ـآ***


just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Where stories live. Discover now