~13~

728 106 34
                                    

***میدونین، واتپد با جاهای دیگه فرق میکنه***


روز بعد، جاستین با بوی پن کیک بیدار شد. طبقه ی پایین، تو آشپزخونه لیام و مریلین داشتن بحث میکردن، مثل همیشه

"تو همیشه ادای مهربونا رو درمیاری با اینکه من میدونم تو واقعا چه فکری داری"

لیام آروم گفت. میدونست مریلین میخواد زین و جاستین رو به هم برسونه...اون یه تفکری داره اونم اینه که هیچ کس نباید از کسی که دوستش داره دور باشه و معلومه که جاستین زین رو میخواد

"چی میگی؟ منظورت چیه؟"

"منظورم اینه که زین از کاری که میکنی خوشش نمیاد...منم خوشم نمیاد"

"نکنه تو...لیام تا جایی که من یادمه تو استریتی"

"لعنت!"

لیام عصبی گفت و دیگه حرفی نزد. به زودی آماده شد و رفت کافه کتاب چون شاید بعضیا بخوان برای صبحانه به کافه سر بزنن. جاستین یه دوش گرفت و رفت پایین. میز آماده بود. اون یه لبخند زد

"صبح بخیر! امروز شاون برمیگرده و میتونی ببینیش اگه میخوای. اون خوشحال میشه تو رو ببینه"

مریلین گفت و جاستین لبخند بزرگتری زد. اینجا یه احساس خوبی داشت...یه جور احساس جدید

احساس میکرد خونه ست

"منم همینطور"

جاستین گفت و کمی از شیرش رو خورد

"میدونی، تو پسر خوبی به نظر میای، من ازت خوشم نمیومد وقتی فقط به عنوان خواننده میدیدمت...یه پلی بوی"

"درست حدس زدی. من واقعا پلی بوی نیستم، شاید یه کم عقده ای!"

جاستین با خنده گفت و مریلین هم خندید

"این خوبه که اعتراف میکنی پسر!"

زین وارد کافه شد. زنگ به صدا دراومد و لیام بهش نگاه کرد. زود لبخند زد. نمیدونست چرا وقتی زین دور و برشه خیلی خوشحاله

دست زین یه چیزی بود

"خوش اومدی"

"هی! آممم...گویا هری و لویی کاری داشتن پس این پای رو دادن به من تا بیارمش اینجا. میتونی بزنی کیک مخصوص امروز!"

زین با لبخند گفت و لیام خندید. اون سرشو تکون داد. پای رو گذاشت توی ظرف شیشه ایش و رفت بیرون تا روی تخته سیاه کوچیکش بنویسه "کیک مخصوص امروز: پای هلو"

"پای هلو"

لیام تکرار کرد. اون شونه هاشو بالا انداخت. دوباره برگشت تو کافه و دید زین داره به نقاشی مریلین نگاه میکنه

"مریلین نیومده؟"

"نه...سرش با دوست جدیدش مشغوله!"

"کی؟"

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Where stories live. Discover now