"بعد چی شد؟"

"بعد همه چیز درست شد. تنها مشکلی که داشتم تنها بودنم بود که اونم با ماه حل شد. من نتونسته بودم چند سال بیام اینجا چون زیادی مشغول زندگی بودم. وقتی که شما ها اومدین، کمی بعدش جاستین رفت و من برگشتم اینجا. حین زندگی کردن دوباره صدام رو پیدا کردم، من اونطوری خوب شدم"

زین گفت. لیام ریز خندید

"خیلی خوبه! من الان دونفر آشنا دارم که دیس اوردر داشته ن!"

لیام گفت. زین اخم کرد

"آشنا؟ کی؟"

"خودش بخواد بهت میگه...بعد چی شد؟"

لیام پرسید. زین فکر کرد بهتره همینجا تمومش کنه و به مرحله ی دیدار لیام نرسه. میترسید لیام پسش بزنه. خوب شد به لیام نگفت، چون لیام هنوز آماده نبود. اون قسم میخورد که استریته، و این ذهنیت که فقط گی و استریت داریم هم اذیتش میکرد

"بعد، هیچی! چیزی نشد...تو چیزی داری که بگی؟"

"من؟ من همه چیز رو برات تعریف کردم به جز چیزای ریز که مهم نیستن"

لیام گفت و زین سرشو تکون داد. اونا همونجا نشستن و بیشتر به ماه خیره شدن. بعد نیم ساعت، لیام احساس کرد زین خوابیده...پلکای تیره رنگ و بلندش روی گونه ش سایه انداخته بودن و نفسای لطیفش آروم از بین لباش بیرون می اومدن. لیام لبخند زد. زین رو بیدار کرد چون نمیتونست تا پایین تپه زین رو توی دستاش ببره...شیب خطرناک بود و لیام میترسید به زین صدمه بزنه

اونا سوار جیپ شدن و زین جاهای دیگه رو به لیام نشون داد. خوابش پریده بود. یک بار دیگه لیام و زین خودشونو درحالی که میخندیدن پیدا کردن، آره، اونا باهم خوشحال ترین آدمای دنیان. به نظر لیام البته، خوشحال ترین آدم و فرشته ن!

***

"تو اون خانمی که لباسای بافتنی میفروخت رو میشناسی؟"

لیام از لارا پرسید. نایل و لارا تو کافه بودن. مریلین مشغول جاستین و شاون بود و زین حتما خوابیده بود. هری و لویی هم این چند روزه غیبشون زده بود

"کی؟"

لارا پرسید. رنگ موهاش رو عوض کرده بود. یه رنگ فندقی مانند بود با انتهای طوسی-بنفش

"تو بازارچه ی خیریه"

"آممم...خانم چی چی! من میشناسمش!"

نایل گفت و لارا به حماقت دوست پسرش خندید

"دیوانه"

"دیوانه؟ دیوانه تویی که با بند تی، توتو میپوشی"

"امروز که نپوشیده م"

لارا گفت و جین پاره ش رو نشون نایل داد، بعد زبونش رو بیرون آورد. لیام صورتش زیر دستاش پنهان کرد

"ابلها"

"چی؟"

"هیچی! فقط بهم بگین خونه ی اون خانمه کجاست؟ من یه بافتنی میخوام"

لیام کلافه گفت و لارا جیغ کشید

"نای ماهم باید یه چیزایی بخریم زمستون نزدیکه"

اون یقه ی نایل رو گرفت و کوکی پرید تو گلوی نایل. اینبار لارا داشت نایل رو تکون میداد که سرفه هاش مثلا قطع بشن که آخر کار نایل روی باسنش افتاد رو زمین و سرفه هاش قطع شد

"با این وضعیت...شما چطوری تو یه خونه میمونین و زنده این؟"

لیام پرسید و نایل و لارا خندیدن. اونا عین همن، نایل ورژن پسر لاراست و لارا هم ورژن دختر نایله البته کمی جیغ جیغو تر

در باز شد و مریلین و شاون اومدن داخل

"واااااااایییییی شاون تو اینو ندیده بودی، دیده بودی؟"

مریلین با ذوق به نقاشیش اشاره کرد و شاون لبخند مهربونی زد. اون یه بوسه ی آروم روی لبای مریلین گذاشت

"آآآآآآآهم آهم"

نایل ادای سرفه درآورد و لارا دوباره تیشرتش رو گرفت

"خوبی بیبی؟"

"ولم کن لی لی خفه شدم"

و اینجا بود که لیام کوبید روی پیشونیش. شاون به کارای اون دوتا خندید و مریلین یه لگد زد به پای لارا

"خفه ش کردی دختر!"

"نایلر خودمه! دوست دارم خفه ش کنم!"

لارا جیغ جیغ کرد و نایل فقط بغلش کرد. وقتی همه چیز آروم شد، بحث جاستین وسط کشیده شد که لیام اصلا خوشش نیومد

"خب اون برگشت خونه ش، یا...تورش؟ نمیدونم، ولی این دو روز استراحت خیلی براش خوب بود"

"طوری حرف میزنی انگار مامانشی"

لارا با چندش گفت

"هاها! کینکی!"

نایل بلند گفت و مریلین سرخ شد

"کینکی خودتی، نذار آبروتو ببرم نایلر فاکینگ هورن"

مریلی زود جواب داد و اونا فقط با لبخندای گل و گشادشون نگاش کردن. بعد اینکه شاون یه میلک شیک اوریو شکلاتی و مریلین دو تا کوکی با چای لیمو خورد، اونا برگشتن خونه

"خب، تقریبا دیگه دوازدهه، مغازه رو ببند بریم خونه ی ما، از اونجا هم میریم خونه ی خانم بورتون"

(burton)

نایل پیشنهاد داد

"سوندز گود"


***فیلز گود

هاهاهاهاهاهاهاهااااااااااارررررر خیلی خب کافیه، ببشید رگ فایوساس فمم بدجور گرفت آخخخخ

تا اینجا داستان چطوره؟

نظر، انتقاد، پیشنهاد، پذیرفده میشود

مـ ـریـ ـلـ ـآ***

just me, him & the moon ꗃ ziam.zustin ✓Where stories live. Discover now