جونگکوک امگایی که به زور مادر و نامزدش مجبور میشه به آمریکا مهاجرت کنه . اما خب اون مثل هرکسی شوق و ذوق مهاجرت و تجربه سفر با کشتی تایتانیک رو نداشت .
اما چی میشه اگر توی اون کشتی درحالی که آروزی نجات داره کیم تهیونگ جفت حقیقیش رو ببینه ؟؟
Couple...
با حس حلقه شدن دست های انیگما دورش و بوسه ای که پشت گردنش زده شد از افکارش بیرون اومد و با لبخند نیمرخش رو سمت انیگماش چرخوند .
_ چی انقدر فکر امگای منو مشغول کرده که حواسش از من پرت بشه ؟
+ چیز خاصی نبود ...
_ اون بچه هارو میبینی ؟ دارم بچه های خودمونو تصور میکنم که چندین سال دیگه دارن اینجوری باهم بازی میکنن و منم تورو توی بغلم دارم و داریم با لبخند به بازی بچه هامون نگاه میکنیم !
+ا..این چه فک..فکراییه ! خ..خجالت بکش !
_ خجالت چی نفس ؟ مگه غیر اینه که امگامی ؟ یا قراره همسرم شی ؟ ها نازدونم ؟؟
و با لبخند بوسه ای روی گونه امگاش زد اما امگا بهش کم محلی کرد و خب مثل اینکه دوباره باهاش قهر کرده بود !
_ نازکم ؟ قهری اخه دلیل نفسام ؟ چرا نگاه زیباتو به من نمیدی عزیزکم ؟
+ بله قهرم ، چون شما همش یاد گرفتی منو خجالت زده کنی ، همش منو سرخ کنی و سر به سرم بذاری ، هی حرفای قشنگ قشنگ بزنی من دلم بیشتر بره برات ذوق کنم خجالت زده شم !
_ اخ من فدای تو بشم اخه . چیکار کنم آشتی کنی ها ؟؟؟؟
+ نمید..اهااا فهمیدمم .
جونگکوک با گفتن این حرف تهیونگ رو به دنبال خودش کشوند و به اتاق خودش برد ، تهیونگ هنگ کرده رو وسط اتاق رها کرد و سمت دفتر طراحی و وسایلش رفت .
سریع اونهارو برداشت و سمت تهیونگ رفت .
+ می...میخوام ازت یه نقاشی بکشم !
_ خب باشه اوکیه چجوری باید وایستم ؟؟
+ ن..نه خب .. خب میدونی ؟ قرار نیست اینجوری باشه ... یعنی تو ... تو بایدلباسهاتودربیاریتامننقاشیتوبکشم !
_ عزیزم ؟ چی گفتی ؟ آروم و تند گفتی نفهمیدم !
+ تو.. یعنی تو باید لباساتو دربیاری تا من نقاشیتو بکشم !
_ اه..اها خب باشه اوکیه .
+ خب ببین پیرهنتو دربیار و بشین روی این مبل . بعد دستاتو یکم باز کن و تکیه گاهت کن ، حالا سرتو کمی به عقب خم کن طوری که گردنت توی دید باشه ، چشماتم ببند خب ؟
_ باشه نفس من !
تهیونگ به حرفای امگاش گوش داد و هرچیزی که اون میگفت رو انجامش میداد ، حدود یک ساعت گذاشته بود و کار جونگکوک رو به اتمام بود . تمام این مدت امگا روی دفترش خم شده بود ، از روی تمرکز اخم کیوتی بین ابروهاش ایجاد شده بود و نوک زبونش رو بین لباش بیرون اورده بود و با دقت مشغول کشیدن تهیونگ بود .
تهیونگ تمام مدت زیرچشمی امگاش رو تماشا میکرد و در دل به خودش و گرگش سیلی میزد از شدت کیوتی امگاش !
حالا بعد از یک ساعت و نیم نفاشی امگا تموم شد پس امضای مخصوص خودش رو پایین صفحه زد و فوتی روی برگه دفترش کرد تا اضافه های پورد مدادش از روی صفحه کنار بره .
تهیونگ باشه گفت و دست ها و گردن کمی دردمندش رو تکون داد ، گردنش رو به چپ و راست چرخوند تا قلنج گردنش رو بشکنه .
_ خب عزیزم بیار نقاشیتو ببینم ! میخوام بدونم امگام با دستای زیباش چه تصویری از من رو خلق کرده ؟؟؟
+ خب .. باشه ..
با گفتن این حرف با تردید دفترش رو برداشت و سمت انیگماش رفت . نگران بود و استرس داشت ، نکنه انیگماش از طراحیش خوشش نیاد ؟ نکنه از کارای جونگکوک متنفر بشه ؟ نکنه با خودش بگه امگاش چقدر منحرفه ؟
با این حال دفتر رو به تهیونگ داد و چشماشو بست و منتظر واکنش انیگماش موند . با ندیدن واکنشی از انیگماش چشماشو باز کرد و با بغضی که داشت شکل میکرد با صدای ناراحتی لب زد
+ می..میدونم خیلی افتضاحه ! خیلی بد کشیدمش ! اصلا به دردنمیخوره بدش من بندازمش دور میدونم ازم ناامید ش...
_ و..واو ، ای.. این عالیهههه ! خیلی قشنگههه . خدای من چقدر تو با استعدادی اخه نفس من ! مطمئننا از این دستای زیبا یه همچین کارای قشنگ و محشری هم به وجود میاد ..
با اتمام حرفش بوسه ای روی گونه امگاش زد و دراخر اون رو توی بغلش کشید .
_ ازت ممنونم ، این خیلی برای من ارزشمنده . مچکرم ازت عزیزم !
و بعد از اتمام حرفش بوسه ای عاشقانه رو با امگاش شروع کرد ...
************************
خب خب سلام به گیلاسای من ! اینم پارت جدید . امیدوارم خوشتون اومده باشه 🫠🫠
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.