Part 8

61 11 0
                                        

سونگ جونگ به سمت جونگکوک رفت و بالای سرش ایستاد ، دست ظریف و بی‌جون جونگکوک رو گرفت و محکم کشید تا جونگکوک روی پاهاش وایسته . وقتی جونگوک با چشم های ترسیده و نگران جلوش ایستاد ، دستش رو محکم توی صورت سفید و ظریف جونگکوک کوبید .

ناگهان صدای هین بقیه بلند شد و تهیونگ با نگرانی روی تخت نیم‌خیز شد ، اما از اونطرف جونگکوک از شدت برخورد دست سنگین سونگ با صورتش روی زمین افتاد و به دلیل اینکه پشتش تخت بود پهلوش محکم به تخت خورد و روی زمین افتاد .

= هرزه تو اینجا چه گوهی میخوری ؟ مگه نگفتم دیگه نیا دوروبر این ها ؟ نکنه یادت رفته ؟ چی بهت گف....

جونگکوک با شنیدن حرف‌های سونگ ترسید ، سریع ایستاد و با چشم‌های گریون و لحنی ملتمس دستش رو گرفت و آروم لب زد :

+ ن..نه یادم نرفته ، م..من فق..فقط اومدم ببی..ببینم چی شده .

= خوبه ، پس گمشو برو بیرون تا من بیام تکلیفتو مشخص کنم .

اما تهیونگ با شنیدن اون حرف‌ها فهمید پسرکش رو تهدید کردن ، فهمید پسرکش هنوز دوستش داره ، فهمید پسرکش توی خطره .

پس با وجود حال بدش سریع بلند شد و سمت جونگکوک رفت ، جلوی امگاش وایستاد و به برادر کوچیکترش نگاه کرد ، دستاش از عصبانیت مشت شده بود و گرگ انیگماش تقاضای بیرون اومدن و جویدن خرخره برادرش رو داشت اما به سختی جلوی گرگش رو گرفت .

با صدایی که به خاطر عصبانیت و مریضی دورگه شده بود دستش رو روی سینه برادرش گذاشت و کمی به عقب هولش داد .

_ تو .. تو چطور میتونی باهاش همچین رفتاری داشته باشی ؟ نمیبینی امگاست ؟ نمیبینی مریضه ؟ نمیبینی چقدر ظریفه ؟ زورت به ضعیف‌تر از خودت رسیده ؟ فقط بلدی تهدید کنی ؟ از همون اولم عوضی و آشغال بودی ، از بچگیت ذاتت کثیف بود !

= تو هیچ حقی نداری منو دعوا کنی بهتره سرت تو کار خودت باشه . اون امگای منه و من هرکاری بخوام میتونم باهاش بکنم ، پس سرت توی کار خودت باشه .

_ نه اتفاقا این موضوع به من ربط داره ، خیلیم به من ربط داره ، حسابتو میذارم کف دستت . نشونت میدم تهدید کردن بقیه چطوره عوضی .

+ ته...تهیونگ ولش کن ، من .. من اصلا مهم نیستم ، سر به سرش نذار .

با صدای آروم و گریون امگاش برگشت سمتش . دستاش رو آروم دور شونه‌های جونگکوک پیچید و بغلش کرد ، آروم دم گوشش زمزمه هایی کرد که هیچ‌کس جز خودش و امگاش نشنیدن .

بعد از اینکه امگاش کمی آروم تر شد ، امگاش رو روی تخت نشوند ، سمت برادرش برگشت .

_ بهتره بری بیرون چون نه حال من خوبه نه حال این امگای معصوم .

/ هه ، معصوم ؟ کدوم معصوم ؟ امگای هرزه ای که باعث شده دوتا پسرای من به جون همدیگه بیوفتن . صد دفعه به پسرک عزیزم گفتم این امگای هرزه به‌دردت نمیخوره ولی گوش نمیداد .

Titanic and‌ the love‌ FoundWhere stories live. Discover now