Part 7

78 11 1
                                        

زمان شام بود که همه سرمیز نشسته بودن و در سکوت غذاشون رو میخوردن اما تهیونگ اونجا نبود . هیونگ‌شیک که دیگه تحملش تموم شده بود با نگرانی و استرس از روی صندلیش بلند شد و با ببخشیدی جمع را ترک کرد .

به سمت اتاق تهیونگ پا تند کرد و با حس نکردن رایحه تهیونگ نگرانیش بیشتر شد ، ضربه های محکمی روی در میزد تا تهیونگ در رو باز کنه اما تهیونگ نه جوابی میداد و نه در رو باز میکرد .

رایحش استرس و اضطراب شدیدش رو نشون میداد .
× تهیونگ درو باز کن . در رو باز کن هیونگ فدات شه .... تهیونگ یه صدایی چیزی بدونم حالت خوبه !

اما تهیونگ هیچ جوابی نمیداد پس پا تند کرد سمت پذیرش کشتی که مسئول دادن و تحویل گرفتن اتاق ها بود رفت .

× خا...خانم کلید اتاق 68 رو میخوا...میخوام . فر..فردی که توی اتاقه حا..حالش بده درو باز نمیکنه .

زنی که مسئول پذیرش بود با عجله و نگرانی کلید رو به بتای رو به روش داد ، هیونگ‌شیک با سرعت سمت اتاق تهیونگ دوید و سریع درو باز کرد و وارد شد .

تهیونگ روی تخت بیهوش افتاده بود و تمام تنش پر از عرق هایی از روی تب و استرس شده بود .
با نگرانی زیادی سمتش رفت و تکونش داد تا بلکه بهوش بیاد . اما هیچ علائمی بهوشی ای از تهیونگ نبود .

با نگرانی زیادی توی راهرو رفت و بلند داد میزد :
× کمک کنید ، تروخدا کمک کنید ، لطفا دکتر رو خبر کنید .

پیش‌خدمتی که اونجا بود با عجله رفت تا دکتر رو خبر کنه و بعد از 10 دقیقه دکتر با عجله به اتاق تهیونگ رفت ، هیونگ‌شیک بالای سر تهیونگ نشسته بود و سر ته رو توی بغلش گرفته بود و با دستمال خیس روی صورتش میکشید .

دکتر با عجله سمت تهیونگ رفت و پایین تخت نشست تا بتونه معاینش کنه . دستش رو روی پیشونی تهیونگ گذاشت و با حس کردن دمای بسیار زیادی متعجب شده بود ، دستش رو برداشت تا نبضش رو بگیره ، نبضش به کندی میزد و زیاد به خوبی حس نمیشد .

دست به کار شد و به تهیونگ یک آمپول تب‌بر و یک سرم آرامش بخش وصل کرد .

× د..دکتر حال...حالش چطوره ؟

& انیگما کیم به خاطر فشار زیاد و دردناک گرگشون به این حال افتادن ، انگاری که نذاشتن گرگشون بیرون بیاد و به سختی جلوش رو گرفتن ، از طرفی گرگشون حس ردشدگی از سمت جفتش رو داشته و خیلی عصبانی شده . به خاطر همین حالش بد شده ..
تا چندوقت ممکنه حالشون خیلی بد باشه ، تب و لرزهای شدید داشته باشن ، بهتره این مدت استراحت زیادی داشته باشن ، چیزهای تقویتی زیادی بهشون بدید ، اگر میدونید که جفتش اینجاست بگید تا بیاد و رایحشو برای ایشون ازاد کنه . تا چندوقتی از لحاظ توانمندی و بدنی ضعیف میشن خیلی حواستون باید بهشون باشه .
ترجیحا بذارید گرگشون بیاد بیرون ، ولی تنهاشون بذارید ممکنه به کسی آسیب بزنن . من داروهاشونم میگم خدمه براتون بیارن ، یک ساعت بعد میگم یکی از دستیارانم بیاد تا سرم رو براتون عوض کنه .
اگر مشکلی دیگه ای بود به من خبربدید .

هیونگ‌شیک سری به عنوان تایید تکون داد و از دکتر تشکر مختصری کرد . دکتر که از اتاق بیرون رفت متوجه امگایی شد که پشت دیوار وایستاده و رایحه غمگین و نگرانش فضا رو پر کرده .

بیخیال امگا شد و سمت اتاق خودش رفت . جونگکوک بعد از خارج شدن دکتر‌ و شنیدن حرف‌هایی که زده بود از پشت دیوار بیرون اومد و با بیحالی سمت اتاق تهیونگ قدم برداشت .

آروم از لای در به درون اتاق نگاهی انداخت ، تهیونگ با لباس های راحتی روی تخت دراز کشیده بود و خواب بود و سرمی در پشت دست چپش قرار داشت . هیونگ‌شیک با تشت ابی پایین تخت نشسته بود و هرازگاهی صورت تهیونگ رو با دستمال مرطوب خیس میکرد تا تبش رو پایین بیاره .

جونگکوک با چشم‌هایی اشکی به تصویر مقابلش نگاه میکرد و رایحه غمگینش به شدت آزاد شده بود . هیونگ‌شیک با حس کردن رایحه کوک سرش رو بلند کرد و به صورت کوک از پشت در نگاه کرد .

لحظه ای خمشگین شد و میخواست سر کوک داد بزنه و بهش تشر بزنه بابت کارهایی که کرده و مقصرش بوده اما دلش نیومد اون امگا خودش قربانی بود و خبری از اینکه جفت تهیونگه نداشت .

پس بلند شد و سمتش رفت ، در رو کامل باز کرد و با صدای ملایمی لب زد
×بیا داخل جلوی در واینستا .

جونگکوک با خجالت وارد اتاق شد و سمت تهیونگ پا تند کرد و لبه تخت نشست ، بعد از یکی دو دقیقه با صورتی پر از اشک سمت هیونگ‌شیک برگشت
+ میشه ...میشه بگید هیونگی چش شده ؟

× حالش خیلی بده ، گرگش بهش فشار زیادی آورده و موضوعی دیگه ای که اگر بخواد خودش بهت میگه . فعلا بدنش خیلی ضعیف شده و تا چند روز تب و لرز شدید داره .

جونگکوک خودش شنیده بود که دکتر چیا گفته بود اما منتظر بود تا بهش بگن که جفت تهیونگ کیه ؟ اما انگاری قصد نداشتن بهش بگن .

سری تکون داد ، میخواست کنار تهیونگ بمونه و مواظبش باشه اما ناگهان مادر خودش و ته و سونگ وارد اتاق شد ، ترسید خیلی زیاد ترسیده بود . به سرعت از روی تخت بلند شد و کنار دیوار وایستاد .

/ پسرم.. پسرم چش شده ؟  حتما زیر سر این امگای هرزستت ! دیده پسرکم بهش محل نمیده قصد جونشو کرده !

× لطفا آرامشتون رو حفظ کنید جونگکوک‌شی تقصیری نداشتن ، گرگ تهیونگ بهش فشار آورده بود و تهیونگ جلوی بیرون اومدنش رو گرفت .

ناگهان صدای آروم (  من خوبم ) رو شنید . همه سرها سمت تهیونگ برگشت و با نگرانی نگاهش میکرد . جونگکوک بی توجه به بقیه سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست .

دستش رو گرفت و آروم نوازشش میکرد .
+هی....هیونگی حالت بهتره ؟

_ خوبم جونگکوک خوبم ...

اما امگا دلش شکست ، بغضش گرفت ، هیونگش نگفت شکوفه گیلاس ، نگفت عزیزم ، با مهربونی باهاش حرف نزد . میدونست توقع زیادی داره ، میدونست وقتی زخم زبون زده به قلب هیونگش نباید توقع داشته باشه اما اون امگا بالاخره بعد از چندین سال کسی رو پیدا کرده بود که بهش محبت میکرد و توجه داشت بهش .

سونگ جونگ به سمت جونگکوک رفت و بالای سرش ایستاد ، دست ظریف و بی‌جون جونگکوک رو گرفت و محکم کشید تا جونگکوک روی پاهاش وایسته . وقتی جونگوک با چشم های ترسیده و نگران جلوش ایستاد ، دستش رو محکم توی صورت سفید و ظریف جونگکوک کوبید ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

(1016)Word

Titanic and‌ the love‌ FoundWhere stories live. Discover now