Part 11

62 15 0
                                        

با اینکه بدنش هنوز ضعف داشت و کمی هم احساس تب میکرد ولی امگاش در اولویتش بود ، باید از دل پسرکش درمیاورد .

بعد از کلی غر زدن پیش هیونگش سمت اتاق خواهر امگاش رفت . پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید ، صدای خنده های ناز امگاش از درون اتاق به گوشش میرسیدن ...

آروم در زد و بعد از چند ثانیه هیو‌جو در اتاق رو باز کرد ، با دیدن تهیونگ جلوی در اتاقش متعجب شد اما به روی خودش نیاورد .

@ سلام آقای کیم چیزی شده ؟

_ سلام هیوجوشی خسته نباشید ، با جونگکوکی کار داشتم ‌، میشه بگید بیاد جلوی در ؟

@ آم .... میدونید کوک خوابیده .. اره خوابه ...

_ هیوجوشی صدای خنده های کوک همین الان داشت میومد لطفا بهش بگید بیاد من حالمم زیاد خوش نیست ، گرگم داره کلافم میکنه از دوری امگاش .

@ او.. اوه الان صداش میزنم .

درو بست اما نه کامل ... تهیونگ کنجکاوانه از لای در نگاهی به درون اتاق کرد ، امگای خوشگلش روی تخت نشست و قیافش کلافه و عصبانی بود و خواهرش پیشش نشسته بود و دستاش رو گرفته بود و باهاش آروم حرف میزد .

تهیونگ کلافه از قهر بودن امگاش و اذیت کردن های گرگش با صدای بلند "با اجازه" ای گفت و وارد اتاق شد .

جونگکوک نگاهی به تهیونگ انداخت و دوباره روش رو کرد اونور و انگاری که اصلا تهیونگی وجود نداره ، خودش میدونست داره زیاده‌روی میکنه و آلفا به خاطر خودش چیزی بهش نگفته ، ولی گرگ امگاش از صبح ناراحت بود .
اون حالا بعد از چندین سال کسی رو پیدا کرده بود که نازش رو بکشه ، لوسش کنه و از ته دل دوستش داشته باشه و از قضا جفت حقیقیشم باشه !

هیوجو با دیدن تنش بین اون دونفر تصمیم گرفت اونهارو تنها بذاره تا کمی باهم دیگه خلوت کنن و مشکلاتشون رو برطرف کنن .

تهیونگ با رفتن هیوجو سریع سمت امگاش رفت و جلوی پاش زانو زد ، تند و سریع امگاش رو بغل کرد و به تن خودش فشرد و رایحه شیرین امگاش رو به ریه هاش کشید .

_ امگای من ، پسرک من ، نازدار من ... داشتم میمیردم از دوریت عزیزکم ، نمیدونی چه حسیه که کنار خودم داشتمت اما با باهام قهر میکردی مروارید قلبم :)

امگا با شنیدن حرف های انیگماش ذوق زده شده بود و گرگش بالا و پایین میپرید ، اما هنوزم حالت قهر خودش رو حفظ کرد پس خودش رو از آغوش گرم و امن انیگماش به سختی بیرون کشید .

+ اصلنم کی گفت منو بغل کنی ها انیگمای بد ؟! غیر از اینه نگفتی من جفتتم و از همه بدتررر با گرگت دست به یکی کردی تا از من قایمش کنه ها ؟

_ ببخشید کیوتکم ، اونروز که برای اولین بار چهره زیبات رو دیدم حقیقتا دلم شکست و ناامید شدم ، چون تو نامزد برادرم بودی و من فکر میکردم تو دوستش داری ، به خاطر همین چیزی نگفتم تا میونه تو و برادرم خراب نشه ، اما بعدا که بیشتر باهات آشنا شدم ، وقتی همه چیز رو برام تعریف کردی خواستم بگم ولی نمیدونستم چجوری .
دلم همش باهات بود اما کنار خودم نبودی نداشتمت ، تا اون روز که تو بهم اون حرف هارو زدی فکر کردم دیگه منو نمیخوای و از من متنفری ! اما فهمیدم یه جای کار میلنگه و بعدشم که فهمیدی مرواریدم ...

Titanic and‌ the love‌ FoundWhere stories live. Discover now