Pov writer :
بعد یک ساعت کوک کم کم بهش اومد اما وقتی بیدار شد چشاش طوسی بودن... نشون از روی سطح بودن گرگش بود .... امگاش از ترس به گرگش پناه برده بود .
نزدیک کوک شد دستاش بالا اومد تا صورتشو نوازش کنه که کوک با شدت بلند شد و با گریه از ته دور شد ....
+ نه نه ... دست نزن ....( داد کشید ) دست نزننن بهمممممم ...
تهیونگ که دلیل ترس امگارو به خوبی فهمیده بود سرجاش موند و با صدای آروم و مهربون شروع کرد باهاش حرف زدن ..
_ هیش ... آروم باش باشه ؟ من هیونگتم . آروم باش شکوفه گیلاس . قول میدم کاری نکنم خب ؟ فقط بیام نزدیک
+ نه .. نه امگا نمیزاره ... امگا نمیخواد ... امگا میخواد از کوکی کوچولو محافظت کنه. کوکی کوچولو ترسیده .... امگا میخواد از کوکی محافظت کنه ..
تهیونگ دلش سوخت به حال امگاش .... چی به حال اون پسرکش اومده بود ؟
_ میدونم میدونم .. ولی هیونگ الان اینجاس ها ؟؟ هیونگ اینجاس حواسش به کوکی کوچولو و امگا هست باشه ؟؟
+ هیونگ هست ؟؟ هیونگ از شکوفه و امگا مراقبت میکنه ؟ دیگه قهوه نمیادش ؟؟ دیگه مارو اذیت نمیکنه ؟ هیونگ نمیزاره ؟
ته با شنیدن حرفای امگا حس کرد بند دل پاره شد . باید هرچه زودتر امگاش رو نجات میداد .
_ نه فدات شم . هیونگ نمیزاره . هیونگ حواسش بهتون هست .. میشا بیام نزدیک تر ؟
کوک آروم و با ترید سرش رو تکون داد . ته روی تخت سمت کوک رفت . کوک رو بغلش کرد و آروم ماسک اکسیژن رو دوباره روی صورتش گذاشت .
_هیششش . نفس بکش شکوفه.. نفس بکش .. آروم باش .
تهیونگ میدید که پسرکش چشاش هی پر و خالی میشد از اشک ... میدید چجوری داره تند تند نفس میکشه و چنگ میزنه به لباس و دستش ...
میدید اینارو ولی بازم زنده بود ...
میدید اینارو ولی نمیرفت بجوعه خرخره ی باعث و بانیشو ..
میدید و هنوز نفس میکشید .
کمی بعد پسرکش آروم شده بود .. یه دستشو آروم برد زیر گردنش و دست دیگش رو برد زیر زانوهاش بلندش کرد و خوابوندش روی تخت و لحاف رو روی تن ظریف امگاش کشید .
امگای توی خواب با حس گرما و رایحه آرامش بخش آلفاش به خواب عمیقی رفت و لبخند کمرنگی زد .
پسرک از حس امنیتی که میگرفت به آرومی خرخر کرد دستاشو زیر چونش جمع کرد .
آلفا دقیقا کنار پسر نشست و پاهاش رو دزار کرد . با دستش موهای نرم و لطیف امگارو نوازش میکرد چشاشو بست و فکر کرد که چجوری امگاشو نجات بده .
حدود نیم ساعت گذشته بود و هردو به خواب رفته بودن . کوک توی خواب نزدیک تر به ته شده بود و بغلش کرده بود و دست ته همچنان روی سر کوک بود.
YOU ARE READING
Titanic and the love Found
Fanfictionجونگکوک امگایی که به زور مادر و نامزدش مجبور میشه به آمریکا مهاجرت کنه . اما خب اون مثل هرکسی شوق و ذوق مهاجرت و تجربه سفر با کشتی تایتانیک رو نداشت . اما چی میشه اگر توی اون کشتی درحالی که آروزی نجات داره کیم تهیونگ جفت حقیقیش رو ببینه ؟؟ Couple...
