_ کدوم هرزه مادر ؟ کدوم هرزه ؟ پسر خودت چی ؟ پسر خودت رو نمیگی هر غلطی کرده ؟ باهمه هرز پریده ؟
= دهنتو ببند به تو هیچ ربطی داره ؟ امگای منه ، زندگی منه ، هر غلطی دلم بخواد میکنم اصلا به تو ربطی نداره خودتو وسط همهچی میندازی ! توی هرزهام بلندشو گمشو بریم تا من بدونم و تو !
سمت جونگکوک رفت و تهیونگ رو از سرراهش کنار زد . دست ظریف جونگکوک رو گرفت و کشید ، امگا از شدت ناگهانی بودن حرکت سونگ به سمت جلو کشیده شد و روی زمین افتاد اما سونگ توجهی نکرد و دست جونگکوک رو محکمتر کشید .
امگای بیچاره روی زمین داشت کشیده میشد و تقلا میکرد تا سونگ ولش کنه میدونست میخواد چیکارش کنه ، میدونست میخواد چه بلایی سرش بیاره .
تهیونگ از شوک حرکت برادرش بیرون اومد و سمت سونگ رفت ، محکم دست برادرش رو گرفت و از دست امگاش خارج کرد .
جونگکوک رو بلند کرد و توی بغلش نگه داشت و دستاش رو روی گوش امگای مظلومش گذاشت ، رو به سونگ با صدای گرگیش غرید
_ تو هیچ غلطی نمیکنی اصلا دیگه سمت جونگکوک پیدا نمیشه اونوقت من میدونم و تو و گندکاریات .
= مثلا چه گوهی میخوری ؟ اصلا تو کی این امگا باشی ؟
تهیونگ دستاش رو از روی گوش امگاش برداشت و امگارو پشت خودش پنهان کرد .
_ من ؟ من جفتشم . من جفت حقیقشم ، اما وقتی دیدم نامزد توعه کاری کردم جفت بودنمون ازش مخفی بمونه ، نذاشتم کسی حتی خودش بفهمه چون فکر میکردم عاشقته ولی یادم رفته بود تو چه آدم عوضی ای هستی !
فهمیدم دوست نداره ، فهمیدم اذیتش میکنی ، دیدم داشتی بهش تجاوز میکردی . تصمیم گرفتم کمکم بهش نزدیک شم و بهش بگم ولی تو گند زدی بهش .
کاری کردی بگه ازم متنفره ، گرگم بهخاطر ردشدنش داشت فشار میاورد . گرگم داشت خودمو میکشت .
همه با شنیدن حرفهای تهیونگ متعجب شده بودن ، جونگکوک توی بهت فرورفته بود . خوشحال بود از ته دل . تهیونگ نجاتش میداد ، تهیونگ دوستش داشت ، اما خودش بهش گفت ازش متنفره ، خودش بهش گفت کاش هیچوقت نمیدیدش . با فکر کردن به حرفهایی که به تهیونگ ، آلفاش زده بود شروع به گریه کردن کرد و صدای هقهقهاش فضارو پر کرد .
تهیونگ با شنیدن صدای گریه امگاش با نگرانی سمتش برگشت ، فکر کردن به اینکه امگاش اونو نمیخواد و باعث اذیتش شده داشت از درون میخوردش .
_ هیش عزیزم ... ببخشید ببخشید ، آروم باش لطفا .
بقیه از شدت عصبانیت و بیتوجهی اون دونفر نسبت به خودشون با سرعت از اتاق بیرون رفتن ، هیونگشیک با دیدن اون دو عاشق درکنار همدیگه از اتاق بیرون و در اتاق رو بست تا اون دونفر باهمدیگه تنها باشن .
تهیونگ وقتی دید همه از اتاق بیرون رفتن جونگکوک رو به سمت تخت کشوند و روی تخت نشوندش و خودش جلوی پای امگاش زانو زد و دستاش رو گرفت و با لطافت نوازش کرد .
_ عزیزکم ؟ شکوفه گیلاس من ، میشه دیگه گریه نکنی ؟ من که دق میکنم وقتی بلورای زیبای تورو میبینم عزیزکم .
اما امگا همچنان به هقهقهاش ادامه میداد و رایحه غمگینش فضارو پر کرده بود .
تهیونگ کلافه از گریه کردنای شکوفش روی زانوهاش نشست و امگاش رو در آغوش گرفت و آروم نوازشش میکرد تا گریه امگاش بند بیاد .
امگا در اغوش امن آلفاش کمکم شروع به صحبت کردن کرد .
+ م..من هق حرفای خیلی بدی بهت زدم هق ..... ب..بهت گفتم دو..دوست ندارم ، گفتم ازت متن...متنفرم ولی نیستم ... من ... من ناراحتت کردم . او..اون منو تهدید کرده بود ، گفته بود توروهم مثل بابام میکشه .. من ...من نمیخواستم از دستت بدم !
با گفتن آخرین جملش گریههاش بیشتر شد و خودشو بیشتر درون آغوش آلفاش فشرد .
آلفا با شنیدن حرفهای امگا بنددلش پاره شده بود ، امگاش رو تهدید کرده بودن ، امگای مظلومش رو اذیت کرده بودن ، شکوفش برای نجات اون ، خودشو به دردسر انداخته بود .
_ عزیزکم فدای سرت ، همه چی فدای سرت . من دوست دارم ، من عاشقتم ، از لحظه ای که دیدمت دلم آروم و قرار نداشته برای داشتنت نفسکم . تو شکوفه منی ، مگه آدم از دست شکوفش ناراحت میشه ها خوشگلم ؟ دیگه نبینم اشکاتوها ، دیگه گریه نکنی بند دلم .
امگا با حرف های انیگماش آروم شده بود و دیگه خبری از لرزش بدنش و هقهقهاش نبود .
آروم از توی بغل آلفاش در اومد ، دستای بزرگ آلفاش رو گرفت و آروم لب زد : منم... منم دوست دارم آلفا !
و بعد از گفتن این حرفش لباشو روی لبای آلفای مقابلش گذاشت ....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(1136)Word
YOU ARE READING
Titanic and the love Found
Fanfictionجونگکوک امگایی که به زور مادر و نامزدش مجبور میشه به آمریکا مهاجرت کنه . اما خب اون مثل هرکسی شوق و ذوق مهاجرت و تجربه سفر با کشتی تایتانیک رو نداشت . اما چی میشه اگر توی اون کشتی درحالی که آروزی نجات داره کیم تهیونگ جفت حقیقیش رو ببینه ؟؟ Couple...
Part 8
Start from the beginning
