+با...باشه ولی لطفا بهم لباس بده ...

_ اوکی ...

( لباسی که کوک پوشید )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( لباسی که کوک پوشید )


( لباسی که ته پوشید )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

( لباسی که ته پوشید )

وقتی لباساشون رو پوشیدن ته سمت میزآرایش اتاقش رفت عطر محبوبش رو برداشت و کمی روی گردن و لباس کوک زد و بالم لبش رو برداشت و کمی روی لب های کوک کشید . موهاش رو مرتب کرد و کمر باریکش رو گرفت .

_ اخخ . چه اشتباهی کردم این لباسو بهت دادم !

+ چ...چرا ؟ ز...زشت شدم ؟ می..میخوای برم عوضش کنم ؟؟

_ هاه .. زشت ؟؟ چطورجرعت میکنی به دونسنگ من بگی زشت ؟ الهه ی زیبایی جلوت کم میاره شکوفه  .. ولی من منظورم این بود نباید این لباسو بهت میدادم چون خیلی توش زیبا شدی بقیه میبیننت ‌.

+ او...اوه هیونگی !! نگران نباش تو هستی پس اتفاقی نمیوفته .

ته بوسه ای آروم روی پیشونی کوک گذاشت و از اتاق بیرون رفتن .
توی راه هر آلفا و بتایی که به کوک نگاه میکرد از جانب ته یه چشم غره ترسناک و خرخر گرگ عصبیش رو تحویل میگرفت .

به سالن غذاخوری رسیدن و متاسفانه خانوادشون رو دیدن که دارن غذا میخورن . اما باید میرفتن سر میزشون چون که مادر ته براشون دست تکون داده بود و اشاره کرده بود که به سمت اونا برن .

کوک همراه با ته قدم میرفت و از نوازش دست ته روی پهلوهاش لذت میبرد .
سر میز رسیدن و ته صندلی ای برای کوک بیرون کشید و ابروشو بالا انداخت و با چشمش به صندلی اشاره کرد .

_ شکوفه کوچولو ؟ بشین عزیزم....
کوک که از لقبی که ته بهش جلوی اون همه آدم داده بود خجالت کشیده بود سریع روی صندلی نشست و ته هم سمت راستش . و سمت چپش هیونگ شیک نشسته بود و روبه روش سونگ و کنارش مادر خودش نشسته بودن و داشتن با عصبانیت بهش نگاه میکردن . کمی استرس گرفت و از زیر میز دست ته رو گرفت و فشرد .

ته بهش نگاهی انداخت و پلکاشو به معنای ( به من اعتماد کن ) روی هم فشرد و لبخندی به جفت دوست داشتنیش انداخت .  ته دستشو بالا برد و گارسون رو صدا زد .

_ جونگکوکی ؟ چه غذایی میخوای ؟

کوک توی دلش از ذوق داشت میمرد . برای لقبایی که ته بهش میداد و برای اینکه ازش میپرسید چی دوست داره یا نداره . اولین بار کسی اینجوری باهاش رفتار میکرد .

+ آمم ... من دلم یه پاستا میخواد ... با نوشابه ..

_ باشه فدات شم فقط میشه برات سوپم سفارش بدم ؟ کمی ضعیف شدی و سوپ برات خوبه . ولی فقط باید بگم غذاهات یکم کمتر ادویه داشته باشن چون دکتر گفته برات خوب نیست . اشکالی نداره ؟

+ن..نه تهیونگی . اشکالی نداره .

کمی بعد گارسون اومد و شروع کرد به سفارش دادن غذای خودش و کوک .

_  لطفا ۲ تا کاسه ی سوپ حتماا کم ادویه باشه اصلا نمیخوام ادویه هاش زیاد باشن و ۲ تا ظرف پاستا اوناهم هنینطور ادویه هاش خیلی کم باشه مخصوصا فلفلش و یه لیوان آب و یه لیوان نوشابه ...

€ چشم حتما براتون در اسرع وقت میارم .

گارسون این رو گفت و رفت . کوک با تعجب برگشت سمت ته

+ ته..تهیونگی ؟؟ چرا از هرچیزی دوتا گرفتی ؟

_ فدات شم یکیش واسه تو یکیم واسه من دیگه !

+ و...ولی اخه تو مریض نیستی که .... چرا مثل مال من کم ادویه گرفتی ؟

_فدات شم من دلم نمیاد که من غذای پرادویه بخورم وقتی دونسنگ کوچولوم غذاش خیلی ساده تره !

کوک یه دفعه هجوم خون رو به گونه هاش حس کرد ... اخه مرد انفدر جنتلمنننننن ؟ اون سونگ عوضی هیچوقت به خواسته ها و مریضیش اهمیت نمیداد و همیشه فکر خودش بود اما اخه این فرشتهههه مثل کوک غذا میخوره تا یه وقت کوک دلش نخواد  .....

اونا حضور بقیه رو فراموش کرده بودن و بهم خیره بودن تا اینکه هیونگ شیک سرفه ای کرد و اون دو به خودشون اومدن .

= خب امگا . حال میکنی با الفای جدیدت ؟ خوب بهت میرسه تا بتونی هرز...

ته غرشی کرد
_ جرئت داری جملتو کامل کن اونوقته که همیتجا خرخرتو میجوعم . جرعت نکن صفات خودتو به این امگای مظلوم بچسبونی . الانم خفه شو چون اون هیج وقت امگات نبوده .

برگشت سمت کوک و وید که چشاش اشکیه سریع بغلش کرد و رایحشو کمی آزاد کرد .
_ فدات شم ناراحت نشیااا . تو از هر موجودی توی دنیا پاک تری .

کمی بعد اون جو متشنج آروم گرفت و گارسون غذاهاشونو اورد .  کوک سریع شروع کرد به غذا خوردن و تهیونگ هم همراهش شروع کرد و زیرزیرکی حواسش به امگاش بود .

+ اخخ ..  بسه دیگه سیرشدم ...

بعد از غذاشون میخواستن برن اتاق تا بخوابن چون کوک خیلی ضعیف شده بود و به شدت خوابش میومد و حس میکرد نمیتونه راه بره .

+ اخ . چقدر خوابم میاد حس میکنم الانه که بیوفتم ..

ته سریع کوک رو در یک چشم بهم زدن برایداستایل بغلش کرد و به اتاقشون رفتن و کوک توی بغل ته خوابش برده بود . ته توی اتاق خودش رفت و کوک رو روی تخت گذاشت و سریع لباساشو با یه تیشرت بزرگ خودش عوض کرد و ماسک اکسیژن رو روی صورت کوک گذاشت .

لباسای خودش رو هم عوض کرد و روی تخت کنار کوک دراز کشید و کوک رو توی بغل خودش کشید و به خواب رفت ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

(1627)word

Titanic and‌ the love‌ FoundWhere stories live. Discover now