جونگکوک امگایی که به زور مادر و نامزدش مجبور میشه به آمریکا مهاجرت کنه . اما خب اون مثل هرکسی شوق و ذوق مهاجرت و تجربه سفر با کشتی تایتانیک رو نداشت .
اما چی میشه اگر توی اون کشتی درحالی که آروزی نجات داره کیم تهیونگ جفت حقیقیش رو ببینه ؟؟
Couple...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
( لباسی که کوک پوشید )
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
( لباسی که ته پوشید )
وقتی لباساشون رو پوشیدن ته سمت میزآرایش اتاقش رفت عطر محبوبش رو برداشت و کمی روی گردن و لباس کوک زد و بالم لبش رو برداشت و کمی روی لب های کوک کشید . موهاش رو مرتب کرد و کمر باریکش رو گرفت .
_ هاه .. زشت ؟؟ چطورجرعت میکنی به دونسنگ من بگی زشت ؟ الهه ی زیبایی جلوت کم میاره شکوفه .. ولی من منظورم این بود نباید این لباسو بهت میدادم چون خیلی توش زیبا شدی بقیه میبیننت .
+ او...اوه هیونگی !! نگران نباش تو هستی پس اتفاقی نمیوفته .
ته بوسه ای آروم روی پیشونی کوک گذاشت و از اتاق بیرون رفتن . توی راه هر آلفا و بتایی که به کوک نگاه میکرد از جانب ته یه چشم غره ترسناک و خرخر گرگ عصبیش رو تحویل میگرفت .
به سالن غذاخوری رسیدن و متاسفانه خانوادشون رو دیدن که دارن غذا میخورن . اما باید میرفتن سر میزشون چون که مادر ته براشون دست تکون داده بود و اشاره کرده بود که به سمت اونا برن .
کوک همراه با ته قدم میرفت و از نوازش دست ته روی پهلوهاش لذت میبرد . سر میز رسیدن و ته صندلی ای برای کوک بیرون کشید و ابروشو بالا انداخت و با چشمش به صندلی اشاره کرد .
_ شکوفه کوچولو ؟ بشین عزیزم.... کوک که از لقبی که ته بهش جلوی اون همه آدم داده بود خجالت کشیده بود سریع روی صندلی نشست و ته هم سمت راستش . و سمت چپش هیونگ شیک نشسته بود و روبه روش سونگ و کنارش مادر خودش نشسته بودن و داشتن با عصبانیت بهش نگاه میکردن . کمی استرس گرفت و از زیر میز دست ته رو گرفت و فشرد .
ته بهش نگاهی انداخت و پلکاشو به معنای ( به من اعتماد کن ) روی هم فشرد و لبخندی به جفت دوست داشتنیش انداخت . ته دستشو بالا برد و گارسون رو صدا زد .
_ جونگکوکی ؟ چه غذایی میخوای ؟
کوک توی دلش از ذوق داشت میمرد . برای لقبایی که ته بهش میداد و برای اینکه ازش میپرسید چی دوست داره یا نداره . اولین بار کسی اینجوری باهاش رفتار میکرد .
+ آمم ... من دلم یه پاستا میخواد ... با نوشابه ..
_ باشه فدات شم فقط میشه برات سوپم سفارش بدم ؟ کمی ضعیف شدی و سوپ برات خوبه . ولی فقط باید بگم غذاهات یکم کمتر ادویه داشته باشن چون دکتر گفته برات خوب نیست . اشکالی نداره ؟
+ن..نه تهیونگی . اشکالی نداره .
کمی بعد گارسون اومد و شروع کرد به سفارش دادن غذای خودش و کوک .
_ لطفا ۲ تا کاسه ی سوپ حتماا کم ادویه باشه اصلا نمیخوام ادویه هاش زیاد باشن و ۲ تا ظرف پاستا اوناهم هنینطور ادویه هاش خیلی کم باشه مخصوصا فلفلش و یه لیوان آب و یه لیوان نوشابه ...
€ چشم حتما براتون در اسرع وقت میارم .
گارسون این رو گفت و رفت . کوک با تعجب برگشت سمت ته
+ ته..تهیونگی ؟؟ چرا از هرچیزی دوتا گرفتی ؟
_ فدات شم یکیش واسه تو یکیم واسه من دیگه !
+ و...ولی اخه تو مریض نیستی که .... چرا مثل مال من کم ادویه گرفتی ؟
_فدات شم من دلم نمیاد که من غذای پرادویه بخورم وقتی دونسنگ کوچولوم غذاش خیلی ساده تره !
کوک یه دفعه هجوم خون رو به گونه هاش حس کرد ... اخه مرد انفدر جنتلمنننننن ؟ اون سونگ عوضی هیچوقت به خواسته ها و مریضیش اهمیت نمیداد و همیشه فکر خودش بود اما اخه این فرشتهههه مثل کوک غذا میخوره تا یه وقت کوک دلش نخواد .....
اونا حضور بقیه رو فراموش کرده بودن و بهم خیره بودن تا اینکه هیونگ شیک سرفه ای کرد و اون دو به خودشون اومدن .
= خب امگا . حال میکنی با الفای جدیدت ؟ خوب بهت میرسه تا بتونی هرز...
ته غرشی کرد _ جرئت داری جملتو کامل کن اونوقته که همیتجا خرخرتو میجوعم . جرعت نکن صفات خودتو به این امگای مظلوم بچسبونی . الانم خفه شو چون اون هیج وقت امگات نبوده .
برگشت سمت کوک و وید که چشاش اشکیه سریع بغلش کرد و رایحشو کمی آزاد کرد . _ فدات شم ناراحت نشیااا . تو از هر موجودی توی دنیا پاک تری .
کمی بعد اون جو متشنج آروم گرفت و گارسون غذاهاشونو اورد . کوک سریع شروع کرد به غذا خوردن و تهیونگ هم همراهش شروع کرد و زیرزیرکی حواسش به امگاش بود .
+ اخخ .. بسه دیگه سیرشدم ...
بعد از غذاشون میخواستن برن اتاق تا بخوابن چون کوک خیلی ضعیف شده بود و به شدت خوابش میومد و حس میکرد نمیتونه راه بره .
ته سریع کوک رو در یک چشم بهم زدن برایداستایل بغلش کرد و به اتاقشون رفتن و کوک توی بغل ته خوابش برده بود . ته توی اتاق خودش رفت و کوک رو روی تخت گذاشت و سریع لباساشو با یه تیشرت بزرگ خودش عوض کرد و ماسک اکسیژن رو روی صورت کوک گذاشت .
لباسای خودش رو هم عوض کرد و روی تخت کنار کوک دراز کشید و کوک رو توی بغل خودش کشید و به خواب رفت ....