جیجی سریع مثل برق واکنش نشون داد، گرفتش ولی مواظب بود بهش آسیبی نزنه.
— الیا! یوهان خودش از خودش مراقبت میکنه. تو باید بهش اعتماد کنی و بذاری من کارمو بکنم، که تو و مارک سالم بمونید. سوار شو. اینو دوباره تکرار نمیکنم.
محکم بودن لحنش باعث شد الیا خشکش بزنه. هیچوقت سرش داد نزده بود، اما به هر حال چند سالی ازش بزرگتر بود. همیشه مثل مأمور امنیتیِ مخفیِ عمویش رفتار میکرد و الیا هیچوقت جدی بهش توجه نکرده بود.
صدای تیر بیشتری توی هوا پیچید، ولی جیجی فقط سرشو به علامت هشدار آخر تکون داد. الیا میدونست حق با اونه و فقط دعا کرد که عمویش سالم باشه. با بیمیلی برگشت توی ماشین و کنار مارک نشست.
جیجی پشت فرمون بود، استارت زد، دنده عوض کرد و تو چند ثانیه ماشین توی جاده افتاد، خلاف جهت خونه. الیا وقتی برگشت پشت سرشو نگاه کنه، خونه هی کوچیکتر و دورتر شد تا جایی که دیگه از دید محو شد.
دست مارک رو روی دست خودش حس کرد. بدون کلام، داشت بهش میگفت: به عمو اعتماد کن. الیا یه نفس عمیق کشید و چشمهاشو بست.
***
گائون میدونست داره خواب میبینه، ولی براش مهم نبود. توی رویای خودش همهچیزو میتونست اونجوری بچینه که دلش میخواست.
دوباره خواب یوهانو میدید. این بار داشتن کنار دریا پیکنیک میکردن. خورشید حسابی میتابید و آبیِ دریا آدمو صدا میزد.
یوهان شیطنت کرده بود و روش شن پاشیده بود. گائون هم تلافی کرد و یه مشت شن برگشت پرت کرد سمتش. مثل بچهها شده بودن. خندهی یوهان مسری بود. هیچوقت ندیده بود اینقدر آزاد و از ته دل بخنده.
دوست داشت اونجوری که پوزخند میزد و مثلا نشون میداد دلخور شده، بعدش نتونه جلوی خودش رو بگیره و بترکه از خنده. بعد شروع کردن به کشتی گرفتنِ الکی، چون یوهان میخواست ببوسدش و گائون مقاومت میکرد که اینقدر راحت تسلیم نشه.
ولی چیزی داشت اون رویا رو خراب میکرد، انگار کسی داشت میکشیدش بیرون. خوشش نمیومد از این مزاحمت. هر چی بیشتر سعی میکرد توی خواب بمونه، کمتر میتونست. یوهان دیگه هیچ جا نبود. آخرش مجبور شد ول کنه و برگرده به دنیای واقعی.
گوشیش با عصبانیت زنگ میخورد. گائون چند لحظه به خودش فرصت داد تا جمعوجور بشه، بعد دست دراز کرد ببینه کیه.
روی صفحه نوشته بود: «بچه پررو».
گائون اخماش رفت تو هم و به ساعت نگاه کرد. نصفهشب بود. فقط یه معنی میتونست داشته باشه: الیا دوباره به دردسر افتاده و نمیخواست یوهان بفهمه.
فورا زنگشو جواب داد. به محض وصل شدن تماس، بلافاصله صدای الیا رو شنید.
قبل از اینکه چیزی بگه، صدای گریه از اون سر خط پیچید.
گائون وحشت کرد. حتماً یه اتفاق وحشتناک برای اون افتاده بود. چی شده؟ کسی بهشون آسیب زده؟ یوهان کجاست؟ چرا کنارش نیست؟
— الیا؟ خوبی؟ بگو چی شده؟
گائون گوشی رو اینقدر محکم فشار داده بود که بند انگشتاش داشت آبی میشد. اون گریه و هقهق دلش رو پاره میکرد. احساس ناتوانی میکرد، فقط گوشهی خط رو گرفته بود و هیچی از دستش برنمیاومد.
— الیا! بگو کجایی؟ خودم میام دنبالت.
— من خوبم
صدای آشنای کمی عصبی اما آشنا از گوشی اومد و گائون نفس راحتی کشید. ولی گیج مونده بود؛ اگه او خوبه، پس چرا گریه میکرد؟
بعد یه چیز بهش واضح شد. چقدر احمق بود. حتماً مربوط به یوهان بوده. باید یه چیزی برای یوهان پیش اومده باشه. فقط همین یه توضیح دیگه میتونست باعث بشه الیا اینقدر به هم بریزه.
گائون آماده شد تا سوال بپرسه چون باید میفهمید.
— پس مشکل چیه؟
— مربوط به یوهانه. چندنفر اومده بودن تو خونمون. یوهان من و مارک رو از تخت بیدار کرد و فرستادمون از یه تونل مخفی پیش جیجی. الان پیش جیجی تو یه خونهی امنیم… ولی…
الیا دوباره هقهق کنان گریهشو از سر گرفت. هرچند گائون از شنیدن این وضع متنفر بود، میدونست نباید عجله کنه و باید صبور باشه، با اینکه ترس داشت تمام وجودش رو میخورد.
— … ولی یوهان نخواست بیاد با ما. موند عقب و بعد تیراندازی شد… کلی تیر…
— آروم باش. یوهان آدمی نیست که راحت شکست بخوره. بلده از خودش مراقبت کنه. کار درستی کرد که تو و مارک رو امن کرد. باید بهش اعتماد کنی
با اینکه لحنش ملایم و آروم بود، دل خودش آشوب شده بود. داشت این حرفا رو فقط برای آرام کردن الیا میزد، اما در واقع داشت خودش رو قانع میکرد که یوهان هنوز زنده است. باید زنده باشه. تازه داشت رابطهشون درست میشد و قرار بود آهسته جلو برن.
— من خودم اوضاع رو درست میکنم. تو با مارک و جیجی بمون. زود میام پیشتون.
— قراره چیکار کنی گائون؟
الیا آرومتر شده بود.
— فقط هر کاری میکنی، آسیب نبین که خودم میکشمت!
گائون خندید. الیا قطعاً همون الیای همیشگی بود. الیایی خیلی بهش علاقه داشت و هر کاری میکرد تا ازش محافظت کنه.
— مراقب باش. زود زنگ میزنم.
به محض اینکه قطع کرد، پرید از تخت و دنبال لباساش گشت. آدرنالین توی بدنش بالا زده بود. فقط یک چیز تو ذهنش بود: نجات دادن رئیسش.
— هرکی با یوهان درافتاد، با من طرفه. کارت ساختهست جنده خانوم!
YOU ARE READING
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
Chapter 16
Start from the beginning
