قلبی که تندتند میزد داشت تو سینهاش منفجر میشد. قطرههای عرق سرد روی شقیقهش جمع میشدن و بالاخره وقتی دیگه تابشون تموم شد، مثل قطرههای بارون سرازیر شدن و رو کف دستشویی افتادن.
وقتی به خودش اومد رو زانوهاش افتاده بود؛ هر دو کف دستش رو گذاشته بود رو زمین. دستهاش میلرزیدن، انگار بدنش از چیزی که بهش وارد شده بود هنوز تو شوک داشت.
ذهنش رو مثل یه سیستم ریبوت کرد و نگاه کرد به اون گِردِ عرق که مثل یه گودال کوچیک زیرش جمع شده بود. باید به جای این قطرهها، خون میبود.
زمزمههای نامشخصی ذهنش رو اذیت میکردن.
«کانگ یوهان، تا وقتی زیر کنترلِ منی باید همون کاری رو بکنی که من میگم. تو نمیتونی با من بجنگی.»
یه لحظه هوس کرد اون صورت رنگپریده رو له کنه؛ داشت تلاش میکرد عقلش رو حفظ کنه، میخواست به خودش وفادار بمونه، اما نیروی نامرئی خیلی قوی بود و داشت به زور دورش میکرد، دورتر و دورتر از خودش.
یه جای خالی بزرگ بود، مثل اینکه کسی خاطراتش رو پاک کرده باشه. نگاهاشو انداخت به ساعت مچیش؛ بیش از پنج ساعت بیرون بود. با خودش لرزید و سعی کرد تکههای فکرش رو کنار هم بذاره.
این واقعی نیست. فراتر ببین. روی همون یک چیزی تمرکز کن که میتونه تو رو برگردونه.
یوهان از خودش خارج شد و خودشو تو یه هزارتوی ذهنی دید، از بالا نگاه میکرد. میدونست دنبال چی میگرده و با شتاب جلو رفت. چسبیده بود به تصویر تنها کسی که اجازه داده بود وارد قلبش بشه.
خاطراتی از تنی گرم که عاشقانه بهش چسبیده بود تو ذهنش تداعی شد. گرما که پخش میشد، نیاز بیشتر میشد، بخشش و ازخودگذشتگی، چیزی که میخواست رو به اون میداد ولی لیاقتش رو نداشت.
اون چیزی رو پیدا کرده بود که تمام عمر به دنبالش بوده. بدون گائون، اون هیچ بود.
یه فلشبک دیگه حواسش رو پرت کرد. ا
غواگر شهوانی. خشخش پارچه و نالههای نرم زنانه باعث حالت تهوعش شد. نرمیای که واردش شده بود کاملاً اشتباه بود. افکارش بهش پوزخند میزدن: «باهاش چه کردی؟ مطمئنا باعث مرگش میشی.»
باید فرار میکرد. باید به سمت اون برمیگشت و مطمئن میشد که حالش خوبه. آیا اون خوب میشه؟
دوباره به تونل هزارتوی مجازیاش برگشت. نور ضعیفی ته تونل ظاهر شده بود، دستاندرکار بازیش بود و دعوتش میکرد که دنبالش کنه.
«نفس… نفس… پیداش کن…»
«تو زندانی توی ذهن خودتی. قشنگ نیست؟ مخصوصاً وقتی با من وقت میگذرونی.»
خسته شده بود از خندهی اون زن. مثل زهر بود. ازش هیچ چیز خوبی بیرون نمیاومد.
اون شیطان زن داشت روش اثر میکرد. باید بهتر میشد. تمام هوای اطرافشو گرفت و ریههاش رو پُر کرد. باید یه تلاش آخر میکرد قبل از اینکه نیروش کاملاً ته بکشه. باید یه راهی پیدا میکرد تا طلسمش رو بشکنه.
YOU ARE READING
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
