گائون وزنشو رو در اصلی انداخته بود و دور و برشو دید میزد تا هروقت یوهانو دید، قبل غیب شدنش گیرش بندازه.
یوهان تازگیا زیاد بیخبر از خونه بیرون میرفت و هروقت گائون ازش میپرسید تا دیرقت رو چی کار میکنه، از زیر جواب دادن در میرفت و این گائونو عصبی میکرد. چرا رئیسش انقدر مرموز بود؟
وقتی هیچ نشونه ای از یوهان ندید، کلافه پوفی کشید. از اینکه دوباره گمش کرده بود ناراحت بود.
یدفعه ینفر از پشت دستشو چنگ زد و بدنش به عقب کشیده شد. تو یه چشم بهم زدن، پشتش به دیوار بیرونی عمارت چسبیده بود و یوهانم روبروش بود.
"عالیه. یوهان اصلا بیرون نرفته بود! ولی این دراماتیک بازیاش برا چیَن؟ حتما بخاطر اون بوسه ی لعنتیه!"
میتونست حدس بزنه اگه اونروز سر و کله ی خانوم جی پیدا نمیشد چی میشد!
یوهان فقط چندسانت از گائون بلندتر بود و همین باعث میشد راحت تر کنترلش کنه. هم ترسیده بود، هم حس خوبی داشت.
یوهان با لحن هات و بی پروایی که باعث خجالت کشیدن گائون میشد، گفت:
_که بدجور منو میخوای هان؟
جملش مثل یه پیشنهاد خطرناک بود.
خیلی بهش نزدیک بود. بوی تنش عالی بود. اونقدر سکسی بود که کم بود گائون بخاطر جذابیتش پس بیفته.
میدونست بازم یوهان قراره از جواب دادن فرار کنه ولی گائونم به اندازه ی یوهان کله شق بود و اون روی لجبازش مصممش کرده بود تا سر از کار رئیسش در بیاره.
خم شد و آروم دستاشو از روی سینه ی یوهان تا پایین تیشرتش کشید. میتونست لرزش خفیف عضلاتشو زیر دستش حس کنه.
بدن یوهان بهش خیانت کرد و نفسش تند شد. آب دهنشو قورت داد و جوری به گائون نگاه کرد که انگار میخواد یه لقمه ی چپش بکنه.
گائون با دیدن حال یوهان، لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:
+بالاخره رئیس دادگستری به قاضیش میگه میره کیو ملاقات میکنه یا نه؟
یوهان به خودش اومد و قهقهه ای زد و جلوی دست گائونو که داشت زیر کمربندش میرسید رو گرفت. دستاشو تو جیبش برد و گفت:
_من هیچوقت کارو با لذت قاطی نمیکنم
گائون میخواست ازش بپرسه که چرا بوسیدتش ولی همون موقع جِی جِی رسید و نزاشت حرفشو بزنه. جِی سری به نشونه احترام برا گائون تکون داد و گائونم متقابلا همین کارو کرد. با رفتن یوهان به طرف ماشین، گائون با نارضایتی نگاش کرد و گفت:
+برا شام دیر نکن. الیا دوست نداره زیاد منتظر بمونه
_مطمئنی این خودت نیستی که دوست نداری خونه نباشم؟
گائون به لبخند شیرین یوهان خیره شده بود. البته که یوهان درست میگفت!
ماشین با سرعت زیادی از گائونی که گیج و سردرگم جلو در بایستاده بود فاصله گرفت. چنگی به موهاش زد و وارد خونه شد.
***
یوهان نگاهی به کافه ی شلوغ انداخت و سریع شخص مورد نظرشو پیدا کرد.
یه کت شلوار بژ پوشیده بود و کلاه لبه دار صورتیش با کفشای پاشنه بلندش ست شده بود، این زن میدونست چطوری تیپ بزنه تا همه رو مجذوب خودش کنه!
تا همو دیدن، زن دست باریکشو بالا اورد تا مطمئن شه یوهان شناختتش. یوهان به سمتش رفت و با تنبلی روی صندلی روبروی زن نشست. با نگاهی محکم و بی واهمه به چشمای زن خیره شد.
زن با لحن مشتاق و لبخندی که داد میزد فیکه گفت:
_سلام ارباب جوان! خوشحالم که دوباره میبینمت!
با بی حوصلگی جواب داد:
_میبینم هنوزم دنبال چیزی هستی که مال تو نیست، حتی از تو قبر!
زن با حرف یوهان خنده ی بلندی سر داد.
_کانگ یوهان عزیزم، نگفتی چقدر دلت برام تنگ شده خیلی بیرحمی!
یکم مکث کرد و بعد به جلو خم شد:
_کنجکاو نیستی بدونی؟
_ظاهرا کسی که داره بال بال میزنه تا بگه، تویی!
_خیلی خب، من سون میَم. جانگ سون می، خواهر دوقلوی جانگ سون آه. من کسی بودم که بعد افتادنش از پنجره جاشو گرفتم. جفتمون بهت علاقه داشتیم و تصمیم گرفتیم باهم همکاری کنیم. وقتی فهمیدم اون مرده، نابود شدم...قسم خوردم هرجور شده انتقامشو بگیرم. الانم اینجام تا بهت بگم که کاری میکنم تا تقاص کاریو که کردی پس بدی. من میکشمت، ولی قبلش مجبورت میکنم تا شاهد رنج کشیدن تک تک عزیزات باشی مخصوصا اون بیبی بوی خوشگلت!
یوهان خوب میدونست از این زن چه کارایی بر میاد. میدونست هرکاری که گفته رو انجام میده. شغلش یه قدم از اون زن جلوتر بود. نباید میزاشت بلایی سر گائون بیاد.
_حتما همه ی تلاشتو بکن! میتونستی بجای قرار ملاقات گذاشتن، واسم یه دفترچه مرگ بفرستی تا این همه راهو نیام اینجا!
_همم...یه ذرم عوض نشدی ارباب جوان هنوزم نقش یه قهرمانو بازی میکنی هنوزم میخوای دوستت داشته باشن ولی جفتمون میدونیم هیچکس ما هیولاهارو دوست نداره و این دلیلیه که ما مال همیم!
_امکان هرچیزی هست غیر از باهم بودن ما، هیچوقت مایی وجود نداره!
_کانگ یوهان، من بجای خواهرم برنده میشم. قراره زیاد باهم خوش بگذرونیم!
با اینکه سون می بزور لبخند زده بود، آتیش توی چشماش به راحتی مشخص بود.
یوهان بلند شد و برگشت تا بره.
_اوه راستی! بنیاد بهم گفته که داری از یه پسر نوجوون بازجویی میکنی. نباید تو این پرونده دخالت کنی
یوهان چرخید تا به سون می که داشت چاییشو مزه مزه میکرد نگاه کنه. لبخندش کاملا از رو صورتش پاک شده بود و داشت با تهدید به یوهان نگاه میکرد. یوهان با گیجی به سون می نگاه کرد ولی فقط سرشو تکون داد و کافه رو ترک کرد.
وقتش بود دست به کار شه. هرچقدر بنیاد بیشتر پیش بره، اونم برای این بازی حریصتر میشد.
***
بازداشتگاه جوانان قانونای خودشو داشت ولی یکی از کارمندا که از افراد یوهان بود کمکش کرد تا دوربینا و ضبط صدا رو خاموش کنه و مخفیانه مارک رو ببینه.
وقتی وارد اتاق مارک شد، پسر روی تختش نشسته بود و به دیوار زل زده بود.
_سلام مارک. من باورم نمیشه لال باشی ینفر باید مجبورت کرده باشه نقش بازی کنی تا اطلاعات کسی که پدر و مادرت یا بهتر بگم پدر خونده و مادر خوندتو کشته لو نره. مگه نه مارک؟
مارک با سرعت سرشو به طرف یوهان چرخوند، چشماش از ترس و اضطراب گشاد شده بود.
_شاید برات سوال باشه من کیم. بیا بگیم من فقط کسیم که علاقه ی زیادی به پروندت دارم چون برا بنیاد مهمی و اونا نگران تو و چیزایین که دارن روش سرپوش میزارن
مارک تند تند نفس میکشید و قفسه سینش واضح بالا پایین میرفت. یهو از تخت بلند شد و شروع کرد به جیغ زدن. دستاشو نزدیک گلوی یوهان اورد و میخواست خفش کنه.
یوهان که انتظار همچین واکنشیو داشت به راحتی جلوشو گرفت و مارک شروع کرد به دست و پا زدن. یوهان تیشرت مارکو رو سرش کشید تا جلوی دیدشو بگیره و مارک جایی رو نبینه. روشش جواب داد و مارک آرومتر شد. با کم شدن تقلا کردنای مارک، یوهان سریع چرخوندتش تا گیجش کنه و ببرتش روی تختش ولی با چیزی که دید خشکش زد.
رو شونه ی چپ مارک یه تتوی آگاسه ی سبز و سیاه بود که همون تتو رو رو پشت ینفر دیگم دیده بود.
بی توجه به مسئولای بازداشتگاه که رفتن سراغ مارکی که دوباره دیوونه شده بود، از اتاق خارج شد.
تو اون لحظه فقط یه چیز تو ذهنش بود،
گائون.
YOU ARE READING
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
