توو راهروی کمنور یه نفر ظاهر شد. از همون نگاه اول یه حس شوم میداد. هر حرکتش آروم و کشدار بود. هر قدمی که برمیداشت انگار سنگینتر از قدم قبل بود.
راهرو به یه پنجرهٔ باز میرسید؛ شیشهها مثل آغوش باز وا شده بودن و نسیم خنک شب از بیرون میوزید. شب بیمهتاب بود. شنلِ سیاه هم که تنش بود، کاملاً با چیزی که قرار بود اتفاق بیفته جور بود.
اگه کسی از پایین به پنجره نگاه میکرد، از دیدن یه شبح لاغر اندام که روی قاب پنجره بود وحشت میکرد.
قصدش کاملاً روشن بود.
روی لبهٔ پنجره نشسته بود، سرش خم بود انگار داشت عمق تاریکی پایین رو میسنجید. هیچ چیز معلوم نبود. فکر پریدن و خورد شدن روی بتن سرد و سخت، با اون وضعی که بهش تحمیل شده بود، وسوسهانگیز به نظر میرسید.
دیگه چارهای نداشت. یا الان به دست خودش تموم میشد یا بعداً به دست کسی که با تظاهر به محبت و مراقبت، ازش سوءاستفاده کرده بود.
چشماش رو بست و بدنش رو به جلو خم کرد. نیروی گرانش رو حس کرد و میدونست همهچیز تو چند ثانیه تموم میشه.
در همون لحظه، دوتا دست قوی دور کمرش حلقه زدند، مثل طنابی که مانع افتادنش شدن.
بیرحمانه از لبهٔ پنجره کشیدهشد پایین و محکم روی کف چوبی راهرو خورد.
وقتی سرشو بالا گرفت، صورت مردی رو دید که ازش وحشت داشت. باید بیهیچ تردیدی میپرید.
مرد بعد از اینکه جلوی خودکشیشو گرفت، مثل یه ستون پشت پنجره ایستاده بود و نگاهش رو بهش دوخته بود.
از ترس تمام وجودش لرزید و صورتش رو با بازوهاش محافظت کرد، انگار این کار میتونست نقشهٔ خشم مرد رو مهار کنه.
— لطفاً… منو نکش… خواهش میکنم…
مرد مثل برق حرکت کرد، شونهش رو گرفت و کشیدش بلند. آرامش در صدای مرد نتونست ترسشو کم کنه.
— اگه میخواستم بکشمت میذاشتم بپری. اینکه این کارو نکردم لزوماً یعنی ممکنه بذارمت زنده بمونی؛ مگر اینکه به من بگی که چی باعث شد یه همچین کار احمقانهای بکنی.
مارک زد زیر گریه. رهایی و پشیمونی با هم مخلوط شده بود، اما بیشتر از همه افسردگی و دلشکستگی بود.
— بعد از کاری که نزدیک بود با دوست پسرت بکنم، دلت میخواددمنو بکشی. اگه تو جلوشو نگرفته بودی، ممکن بود جونش رو بگیرم
— حتماً بعداً سر این حرف بحث میکنیم، اما الآن جواب بده چی باعث شد بخوای خودتو تموم کنی؟
این مرد عموییه که مادرش تا زمان مناسب از آشناییش مخفی نگهش داشته بود. الان باید بهش اعتماد میکرد، حتی با وجود اینکه دیگه نمیتونست به مادرش اعتماد کنه؟
ESTÁS LEYENDO
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
