گائون داشت خودشو تو آینه برانداز میکرد. چرخید تا ببینه عیبی روی پوستش هست یا نه. راضی از بررسیش، رکابی سفید جذبشو که بدن بی نقصشو به خوبی نشون میداد پوشید. موهای موج دارشو بهم ریخت و گذاشت بریزن رو چشماش. مهم نبود چقدر زور بزنه تا ظاهرشو مثل یه بد بوی کنه، آخرش بازم کیوت و ناز میشد. شاید باید یه میکاپ دارک یا یه مدل موی کوتاه امتحان میکرد؟ "اگه اینکارارو کنم بازم یوهان میتونه در برابرم مقاومت کنه؟" "اصلا اینا باعث میشن یوهان بدجور بخوادم؟" با صدای کشیده شدن لاستیکای ماشین رو زمین فهمید رئیسش بالاخره برگشت خونه. از پنجره ی طبقه دوم عمارت پایینو نگاه کرد و سایه ی سیاهی رو دید که با کیف سامسونت توی دستش، بیصدا به طرف ورودی خونه میاد. روتین یوهانو حفظ بود. اول مستقیم میرفت آشپزخونه تا غذایی که گائون درست کرده رو بخوره و بعد میرفت اتاقش و قبل از دوش گرفتن کتاب میخوند و بعدش میخوابید. دوباره به انعکاسش تو آینه نگاه کرد و مردد شد. "چرا انقد دارم تلاش میکنم؟" "اگه تحریک کردنش بیفایده باشه چی؟" "نکنه یوهان قصدمو بفهمه و قاه قاه به ریش نداشتم بخنده؟" "نکنه..." دیگه به فکرای منفیش ادامه نداد تا اعتماد به نفسش نابود نشه. نگاهش دوباره به بدنش که نیمه لخت بود افتاد. از تصمیمش منصرف شد و بعد از دراوردن رکابی، پیرهن خودشو برداشت تا بپوشه. داشت دکمه هاشو میبست که یدفعه در اتاقش باز شد. وقتی یوهانو دید که با سرعت داشت نزدیکش میشد، دستش رو دکمه دوم خشک شد و با خودش گفت: "شت! این الان مگه نباید تو آشپزخونه میبود؟ اینجا چیکار میکنه؟" یوهان درحالی که چشماش قفل پوست سفید گائون شده بود، به طرفش رفت. گائون اصلا انتظار دیدن یوهانو نداشت و در سکوت بهش زل زده بود. گائون با دیدن یوهان که نگاهشو از سینه ی لختش گرفت و سرشو کاملا برگردوند شوکه شد. یوهان دستای گائون که داشت با دکمه دوم لباسش بازی میکرد رو کنار زد و خودش دست به کار شد ولی بجای بستنشون، شروع کرد که باز کردن بقیه دکمه ها. گائون با فهمیدن اینکه داره چه اتفاقی میفته، نفساش بریده شد و با دستپاچگی گفت: +امشب...امشب چقدر زود اومدی بالا...شامت که تو آشپزخونه بودو نخوردی... وقتی فهمید همه ی دکمه هاش باز شدن، وحشت کرد: +صبر کن...یکم زود نیومدی اینجا؟ منظورم اینه که...الان باید میرفتی حموم و منم... بعد چندثانیه وقتی فهمید چی گفته شروع کرد به عرق ریختن. ازبس هل شده بود کلماتو قاطی کرد و جمله ی ناجوری از دهنش بیرون پرید. تصور بدنای خیسشون زیر دوش باعث شد صورتش قرمز شه. یوهان بی توجه بهش داشت کار خودشو میکرد. لباس گائونو نصفه از تنش در اورد و فقط تا حدی پایین کشیدتش که شونش لخت شه. قلب گائون تند تند میزد و نفساش سخت شده بود. یوهان سریع سرشو سمت گائون چرخوند و چشماش به سینش و دستای لرزونش افتاد. یه قدم جلوتر رفت و تو چشمای گیجش زل زد: _برگرد +چی؟ سعی کرد خودشو آروم نگه داره. _گفتم برگرد صدای یوهان قول بفاک دادنشو میداد. این همون چیزی نبود که خودش میخواست و منتظرش بود؟ مگه خودش با بی حیایی نگفته بود که بدجور یوهانو میخواد؟ تحریک شده بود و چون نمیخواست یوهان برآمدگی پایین تنشو ببینه، به حرفش گوش کرد و مطیعانه چرخید. دستاشو به دراور چوب گردوی رو به روش فشار داد تا جلوی لرزششونو بگیره. چند ثانیه بعد استرسش بیشتر شده بود. یوهان لباسشو پایین تر کشید و چیزی که دنبالش بود رو پیدا کرد، چشماش رو تک تک اجزای تصویر تتو شده میچرخید. با حس کشیده شدن انگشتای یوهان رو شونه ی چپش، لرزید و آب دهنشو قورت داد. بدنش داشت تو آتیشِ خواستن میسوخت و میخواست بیشتر لمس شه. _آگاسه رو کجا زدی؟ +چی؟ نمیخواست یوهان سوال بپرسه، فقط میخواست سریعتر کارشو بکنه. _تتوی پشتتو میگم، کجا زدیش؟ سوالش گائونو گیج کرد و حسشو پروند. چیزی که تصور میکرد با رفتار عجیب یوهان خیلی فرق داشت. یوهان با بی جواب موندن سوالش عصبی شد و با چنگ زدن بازو های گائون چرخوندتش سمت خودش. گائون دستای یوهانو کنار زد و درحالی که تو چشماش زل زده بود، با گیجی پرسید: +چرا یهو داری راجب تتوم میپرسی؟ _کی اونو رو شونت تتو کرده؟ شهوت و خواستن جاشو به عصبانیت داده بود. با تندی گفت: +بهت گفته بودم که! وقتی جوون و خام بودم اینکارو کردم _کار کی بوده؟ گائون که داشت از عصبانیت منفجر میشد داد زد: +میشه بگی امشب چه مرگته؟؟ یوهانم که میخواست هرجور شده جوابشو بگیره، صداشو بالا برد: _گفتم میخوام بدونم کی اون تتو رو رو شونت زده! +نمیخوام راجبش حرف بزنم! _فقط بگو کی؟ کی... +اکسم! از ظاهر یوهان معلوم بود چقدر شوکه شده، کی جرعت کرده بود تا گائونو داشته باشه؟ +اکسم بود! حالا راحت شدی؟ یوهان هنوز تو فکر بود ولی نمیشد از صورتش چیزیو خوند. البته که گائون کسیو داشته که عاشقش بوده و دوسش داشته! ولی چرا انقدر حس بدی داشت؟ _اون زن کی... +مرد...دوست پسرم بود گائون نمیتونست باور کنه شبش اینجوری خراب شد و گند زده شد بهش. یه جفت چشم سردی که محکم بهش زل زده بودن، قلبشو پاره میکردن. یوهان میدونست گائونو تو بد موقعیتی قرار داده ولی تو ذهنش داشت اوضاع رو درست میکرد. "اگه فقط بهم اعتماد داشتی، همه چی خوب بود گائون" _اسمشو میخوام گائون متوجه ی حسادت توی صدای یوهان شد ولی مطمئن نبود حسش درسته یا نه. اگرم حسودی کرده بود خیلی خوب میتونست مخفیش کنه. +یوهان فقط بگو چخبره گائون داشت همه ی سعیشو میکرد تا خودشو آروم کنه. _اسمش! بار آخره ازت میپرسم وقتی شکستن گائونو دید از اینکه به راه و روشای خودش متوسل شده بود، متنفر شد. +جو جیهون باید از جوابی که بزور از گائون گرفته بود خوشحال میبود ولی با احتمال اینکه اوضاع امشب ممکن بود باعث شکرآب شدن رابطش با گائون بشه، احساس مزخرفی داشت. گائون این همه سال تتوی آگاسه رو نگه داشته بود و این یعنی اون شخص مرموز اهمیت زیادی براش داره. از این متنفر بود که نمیتونه رو احساسات گائون کنترلی داشته باشه و قلبشو به دست بیاره. _همه چیو فردا بهت توضیح میدم. دیروقته پس بهتره بری بخوابی بدون اینکه منتظر جوابی از گائون بمونه از اتاق بیرون رفت و درو آروم پشت سرش بست. بعد از رفت یوهان، گائون به زانوهاش اجازه داد خم شن و رو زمین افتاد. *** گائون درحالی که سعی میکرد از پشت در شیشه ای مات و عایق صدا، بفهمه اون تو چخبره پرسید: +جی جی داخل چخبره؟ اون حالش خوبه؟ جی جی که هم جلوی گائونو گرفته بود و هم دستگیره ی درو نگه داشته بود گفت: ÷هی آروم باش. دوست پسرت خوبه، رئیس آسیبی بهش نمیزنه +منظورم دوستم نبود که! جی جی گیج نگاهش کرد و گائون با کنار زدنش وارد اتاق شد. یوهان با دیدن گائون اصلا تعجب نکرد. _اوه دوست پسرتم که اومد! از اونجایی که کارم تموم شده، شما دوتا کفتر عاشقو تنها میزارم گائون با چشمایی که میگفتن 'چه مرگته؟! بهت گفته بودم اکسمه!' به یوهان نگاه کرد. یوهان برگشت تا از اتاق بره بیرون و درحالی که از کنار گائون رد میشد، وانمود کرد اصلا اهمیتی به اینکه گائون گفته بود جیهون دوست پسر سابقشه نمیده. +حالت خوبه؟ صدای مهربون گائون که قبل بستن در به گوشش رسید، باعث شد دستگیره بدبخت درو محکم فشار بده. اینکه اون کلمات خطاب به اون نبودن، قلبشو سوراخ میکرد. شیاطین درونش میگفتن هیچکس هیچوقت نمیتونه هیولایی مثل اونو دوست داشته باشه. سوالی که گائون با ترس و نگرانی از مردی که یه روزی قلبشو شکسته بود پرسید، یوهانو دیوونه میکرد. تقریبا درو پشت سرش کوبید. جیهون با قدردانی به گائون نگاه کرد: _سلام جاگیا از آخرین باری که دیدمت خیلی گذشته +چرت و پرتاتو تموم کن و دیگم اونجوری صدام نزن. یوهان چی ازت میخواست؟ _مثل اینکه فراموشم کردی و دیگه بهم فکر نمیکنی! دوست پسرت خیلی روت حساسه و مطمئنا منم قصد ندارم همچین کسیو عصبانی کنم. اگه حسادتش کنترل نشه میتونه خیلی خطرناک بشه! گائون نه تایید کرد یوهان دوست پسرشه، نه رد کرد. +نیومدم راجب گذشته بحث کنیم. یوهان ازت چی میخواست؟ _ظاهرا راجب پسرایی مثل تو که روشون تتو زدم کنجکاو بود. مخصوصا یه پسر که مسئولیتشو به عهده گرفته بودم؛ مارک. اون دقیقا تایپ تو بود گائون گذشته ی جیهونو میدونست. اون مرتیکه ی لاسو یه بد بوی بود که پسرا رو اغوا میکرد تا شلواراشونو واسش در بیارن و بعدشم اون تتوی آگاسه رو تنشون خالکوبی میکرد؛ و گائونم به اندازه کافی احمق بود که یکی از اونا باشه. +تو پدر و مادر مارکو میشناسی؟ _مارک فقط یه مادر داره. اونایی که کشته شدن به فرزندخوندگی قبولش کرده بودن و پدر و مادر واقعیش نبودن +مادرش کیه؟ _چرا اینارو از دوست پسرت نمیپرسی؟ نکنه اینجور چیزارو بهت نمیگه؟ گائون از شنیدن حقیقت بیزار بود چون اخیرا رفتار یوهان عجیب شده بود و خیلی از چیزارو ازش مخفی میکرد. باید بعدا باهاش حرف میزد. +هدفت از بازی کردن با احساسات مردم چیه؟ _من باید اعتباری که دارمو حفظ کنم. از اونجایی که شکست ناپذیر بودم نیاز داشتم با تصورم پیش برم. بودنت اطرافم، سرگرم کننده بود. همیشه عاشق دلربایی آرومت و اون صورت قشنگت بودم گائون سریع خودشو عقب کشید تا دست جیهون که میخواست چونشو لمس کنه، بهش نخوره و بعد پرسید: +تا حالا واقعا عاشقم بودی؟ لحنش بیشتر کنجکاو بود تا لحن کسی که عشقشو از دست داده. _نه. میدونی، نمیتونم بهت دروغ بگم چون اگه عاشقت بودم... تیشرتشو بالا کشید تا پدی که چسبیده به سیمای کوچیک شبکه ارتباطی بود و به بدنش وصل شده بود، و سوزن سرنگی که تو بدنش فرو رفته بود رو گائون ببینه و ادامه داد: _الان مرده بودم... گائون با ترس به سیمای پیچیده خیره شده بود و قلبش تو دهنش بود. منتظر نموند تا بقیه ی حرف جیهونو بشنوه و رفت سراغ تنها کسی که همچین کاری ازش بر میومد. +کانگ یوهان!!! یوهان انتظار این لحظه رو داشت و میدونست چطوری با پرشسش رو به رو شه. گائون از عصبانیت کبود شده بود و درحالی که بازوهای یوهانو محکم گرفته بود و تکونش میداد داد زد: +همین الان اون چیز لعنتیو ازش جدا کن! میشنوی چی میگم؟ چشماش مثل جهنم شده بودن و یوهان میتونست ترس و خشم و نفرت نسبت به خودشو توشون ببینه. این واکنش گائون مدرکی بود که نشون میداد اون مرد هنوزم برا گائون مهمه و بهش اهمیت میده. چه خوش خیال بود که فکر میکرد کسی مثل گائون میتونه به اون تعلق داشته باشه. یوهان اشاره ای به جی جی کرد تا جیهونو آزاد کنه. +چطور تونستی همچین کاریو باهاش بکنی؟ چرا همیشه باید با روشای شیطانیت پیش بری؟ گائون دیوونه شده بود چون از این میترسید که این روشای دارک و غیر عادی، یوهانو تو دردسر بندازه و اعتبار و قدرتش به خطر بیفته ولی یوهان فکر میکرد گائون از هیولایی که تبدیل شده متنفره. _میدونم خیلی عصبانی ای ولی برا کاری که کردم دلیل داشتم. تو ماشین متنظرتم و یه دقیقه بهت وقت میدم تا به خودت بیایی... قبل از اینکه بتونه جملشو تموم کنه، گائون جفت پا پرید وسط حرفش: +امروز به اندازه کافی ازت کشیدم. زحمت منتظر بودن به خودت نده تنها کاری که از دست یوهان برمیومد این بود که ببینه پرشسش ولش میکنه و میره به قربانیش رسیدگی کنه.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.