با این‌که کت‌وشلوار رسمی تنش بود، گائون خوب یادش می‌اومد هر خط از بدن ورزیده‌شو. یهو احساس گرما کرد و نمی‌تونست قرمزی صورتشو کنترل کنه.

یوهان در سالن رو براشون باز کرد. وقتی گائون وارد شد، حس کرد دست یوهان روی بازوش نشست.

– حالت خوبه؟

– آره، چرا نباید باشه؟

لحنش دفاعی بود، همونطور که همیشه وقتی احساساتی می‌شد این‌طوری جواب می‌داد.

یه خنده‌ی کوتاه از یوهان شنید و گائون سخت جلوی خودش رو گرفت که برنگرده و به چالش نکشه‌ش. وقتی نشست، از اون سمت میز زل زد به یوهان. اما اون عمداً یه لبخند شیرین تحویلش داد. مرد خوشحال بود از این بازی.

– طولانی نمی‌کنم. من خودم رو از این پرونده کنار می‌کشم چون تضاد منافع واضحه. ما درخواست می‌دیم که موضوع رو به‌خاطر دستکاری روانی و شکنجه، که باعث تلاش به خودکشی شد، بررسی کنن.

– اون امنه؟ جای شماها امنه؟ سون‌می قطعاً دوباره سعی می‌کنه بهش دسترسی پیدا کنه.

– نگران من نباش. امنیت خونه رو ببشتر کردم. رئیس پلیس هم نیرو گذاشته برای محافظت.

– منظورم تو نیستی. داشتم راجع به الیا و مارک حرف می‌زدم.

یوهان همون‌طور با نگاه بامزه و لبخند ادامه داد.

وکیل کو متوجه تبادل نگاه و لحن این دو نفر شد، ولی فقط بی‌صدا لبخند زد.

– خب، بهتره من برم پرونده رو ثبت کنم. وقت زیادی نداریم.

همینو گفت و از جا بلند شد، رفت سمت در.

همین که گائون فهمید احتمال داره تنها با یوهان توی یه اتاق گیر بیفته، دلش هُری ریخت پایین. سریع پا شد تا پشت سر وکیل کو از اتاق خارج بشه.

— منم باید برم. وکیل کو به کمکم نیاز داره برای کارای اداری

یوهان که از قبل ایستاده بود، بی‌خیال به تنها خروجی تکیه داد. یه جور خامی و جذابیت تو نگاهش بود که باعث شد پاهای گائون حسابی سست بشن.

— با من ناهار می‌خوری؟

— نمی‌تونم. وکیل کو کمک لازم داره تا کارا سریع‌تر پیش بره.

— اون همه چی رو جمع و جور کرده. من دوبار نمی‌پرسم، گائون.

اون‌طور که یوهان اسمش رو صدا زد، نرم، وسوسه‌کننده ، همونجا گائون رو تسلیم کرد.

گائون با ناامیدی نفسش رو بیرون داد و با بی‌میلی جواب داد.
— باشه

---

توی رستوران، یوهان یه گوشه دنج انتخاب کرد، دور از نگاه فضول‌ها و سر و صدای بقیه. سفارش دادن و منتظر موندن تا نوشیدنی‌هاشون بیاد، بعد تازه شروع کردن به صحبت.

— من دارم ازت یه فرصت دوباره می‌خوام. پس با ذهن باز به چیزی که می‌گم گوش کن.

گائون از چیزی که قرار بود بشنوه دلش آشوب شد. هر چی بود، مطمئن بود یوهان اون رو طوری بیان می‌کنه که نتونه رد کنه.
برای اینکه وقت بخره و تمرکز پیدا کنه، لیوانش رو برداشت و یه جرعه خورد.

— به این نتیجه رسیدم تنها راهی که باعث بشه منو ببخشی اینه که تو هم یه کار به همون بدی در حقم انجام بدی. پس می‌خوام بذارم تو با من باشی، بذارم تو منو… بکن...

گائون همون لحظه یه جرعه برداشته بود که با شنیدن این حرف، توی گلوش پرید و آب رو مستقیم روی صورت یوهان پاشید.

سرفه‌کنان و به شدت به سینه‌اش می‌کوبید تا نفسش باز بشه.

— اینجا کلی آدمه!
گائون با صدای خفه غر زد.

یوهان دیوونه شده بود! همچین پیشنهاد مسخره‌ای؟ می‌خواست جای نقش‌هاشون رو توی تخت عوض کنه؟

ولی یوهان دست‌بردار نبود.

— همه‌چیز رو امتحان کردم. بهت فضا دادم، باهات تماس نگرفتم، پیام ندادم… سکس نکردم… آره اونم. ولی هیچ فایده نداشت

چشمای گائون از تعجب گشاد شد. مردی که همیشه پرغرور بود، حالا داشت به این سطح می‌رسید که التماس کنه؟

— برات گل گلدونی خریدم، حتی به این فکر کردم که یه توله‌سگ بخرم، ولی بعد حسودیم شد که تو وقت و محبتت رو صرف اون می‌کنی نه من، واسه همین نخریدم

— تو برام ۱۰۳ تا پیام فرستادی؟

— که هیچ‌کدومشون رو جواب ندادی.

— بهت گفتم جوابتو نمی‌دم.

— گفتی جواب نمی‌دی، ولی نگفتی نمی‌خونی.

گائون یکی از پیام‌های نخونده رو باز کرد.

— "معذرت می‌خوام، برگرد خونه."

یکی دیگه رو زد.
— "دلم برات تنگ شده گائون، بیا آشتی کنیم."

آخرین پیام رو هم با صدای بلند خوند:
— "چیزی که با هم ساختیم رو دور نریز. این آخرین پیاممه. اگه جواب ندی، فرض می‌کنم دیگه دوستم نداری."

گائون سرش رو بالا گرفت و به اون‌طرف میز نگاه کرد. دلش دیگه مثل قبل سنگین نبود. برعکس، یه گرما دوباره توی قلبش زنده شده بود. یوهان واقعاً براش دلتنگ شده بود. حتی حاضر بود غرورش رو بذاره کنار و خودش رو پایین بیاره.

— دیگه ازت دلخور نیستم. نمی‌خوام جاتو بگیرم، ولی نیاز دارم دوباره بهت اعتماد کنم تا بتونم عاشقت بشم. پس بگیم که رابطمون فعلاً توی حال تعمیره.

یوهان به جلو خم شد، دستای گائون رو گرفت و انگشتاشون رو به هم قفل کرد.

— من آماده‌ام هر چقدر طول بکشه صبر کنم، فقط به شرطی که از دستت ندم.

The Return of Devil JudgeDove le storie prendono vita. Scoprilo ora