یادداشت سادهای بود، اما نمیشد صدای تند زدن قلبش رو نشنیده گرفت؛ تپش قلبش بیشتر شد و لبخند بزرگی گوشههای چشمش نشست و چین افتاد کنار چشمهاش.
رنگهای نارنجی، زرد و قرمز مثل یه دستهگل تازه قطعشده قشنگ بودن. واقعاً انگار یوهان براش شاخهگلی فرستاده بود. یه چیز واضح بود: یوهان هنوز براش اهمیت قائل بود و داشت سعی میکرد دوباره جذبش کنه.
مشکلش این بود که نمیدونست دقیقاً کجای کاره؛ تو پشت سر ذهنش افکار تاریک سعی داشت وارد بشن. اما امشب قرار نبود به خاطرات بد فکر کنه؛ باکه بذاره یه کم خوش باشه و گذشته رو ول کنه.
***
انگشتای بلند و باریک دور لیوانی که پر از ودکا بود حلقه زد. صاحب لیوان لیوانو تا لبهای قرمز خونیش بلند کرد و باقیموندهی نوشیدنی رو سرکشید.
چشماش انقدر پر از شدت و حس بود که حتی محافظاشم از ته وجودشون یه لرزه حس کردن. همه فهمیدن که تو یکی از اون حالتهای بد روحیشه.
بدون هشدار، لیوانو با ضربی محکم پرت کرد؛ برخوردش با زمین کریستالو خورد و به تیکههای ریز تبدیل کرد. از عصبانیت یه فریاد بلند کشید. اونقدر دراماتیک بود که انگار نفسش خفه شده؛ قفسه سینهش بالا و پایین میرفت و شونههاش از شدت تکان شدید میخوردن.
نیاز داشت یه جلسهی یوگا طولانی بگیره تا تمام اون خشم جوشیده رو از سیستمش خارج کنه.
زیر لب فحش میداد:
_ لعنت بهت کانگ یوهان! پسرمو دزدیدی و کاری کردی که علیه من بشه! واقعاً نمیفهمم خواهرم تو تو چی دید. حتماً انتقام مرگش رو میگیرم. وقتشه که بمیری!
بعد برگشت سمت دو محافظش و یه دستور فوری داد:
_ خیلی خب، فقط ایست نکنین! این وصله آشغالو جمع کنین. امشب کار داریم. وقت اومدن مرگنامهست.
و بعد خندهای شیطانی توی اتاق پیچید.
***
گائون سمت بخش نونای سوپرمارکت رفت. بین قفسههای پر از خوراکیهای مرتبشده راه میرفت که چشمش خورد به آخرین بسته نون شیر مال قفسه. شانس آورده بود. همون لحظه که دستش رو برد سمت بسته و گرفتش، حس کرد یه نیرویی اونور بسته رو هم گرفته.
با تعجب نگاهش رو برد سمت دستی که اون سر پلاستیک رو محکم گرفته بود. بعد تند سرشو بلند کرد و چشم تو چشم شد با یه جفت نگاه خیلی آشنا که با شیطنت بهش خیره شده بودن.
همین که فهمید کیه، ناخودآگاه دستش رو عقب کشید. یوهان روبروش ایستاده بود، لبخند میزد.
— خودت بودی… باید حدس میزدم.
یوهان خیلی عادی گفت، ولی گائون خشکش زده بود، انگار ذهنش قفل کرده باشه.
یوهان یه قدم اومد جلو. گائون ناخودآگاه یه قدم عقب رفت. یوهان توجهی نکرد، فقط دستشو دراز کرد سمت گائون.
YOU ARE READING
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
Chapter 15
Start from the beginning
