چشماشو باز کرد. رویایی که توش بود مثل دود پاشید و محو شد. سرش سنگین بود. یه جای کار خیلی خراب بود. ذهنش پر از مه و آشفتگی بود، انگار مغزش زور میزد دوباره به واقعیت وصل شه. وقتی تقلا میکرد تا خاطرات مسدودشو پس بگیره، چشمش افتاد به چهرهی مرگ… یا بهتر بگیم، چیزی شبیه مردهای که زندهشده.
شیطان برگشته بود.
– بیدار شدی پسر خوشگله؟
این صدا باعث شد مو به تن گائون سیخ شه، انگار یکی پنجه کشیده باشه رو پشتش.
صدای نرمش عجیب آزاردهنده بود، مثل کابوسی که آدمو دنبال خودش میکشه. آدمو یاد پریای دریایی مینداخت که با صداشون ملوانای بیچاره رو به قعر دریا میکشیدن.
گائون محکم چشماشو بست. شاید تو تاریکی صدا هم گم بشه و ناپدید شه.
– میدونم بیداری. نمیتونی تا ابد مرده بازی دربیاری، به هر حال من کلی وقت دارم برای کُشتن
اون زن باید مرده میبود. کل اون سالن زندهنما با انفجاری که یوهان کار گذاشته بود، با خاک یکسان شده بود. خودش دیده بود که اون زن رو زمین افتاده، خون ازش بیرون میزد، انگار همهی گناهای گذشتهشو لو میداد.
یهو گائون حس کرد موهاشو یکی محکم کشید. درد وحشتناک بهش هجوم آورد و دادشو درآورد.
– شوخی کردم اصلاً وقت ندارم. بهتره چشماتو باز کنی، ببینیم میتونیم یه گفتوگوی متمدنانه داشته باشیم یا نه
جانگ سوننا. اون حوا نبود… تجسم واقعی شر بود، پیچیده شده توی یه بدن زنونهی فریبنده. خطرناک، غیرقابل پیشبینی، و بزرگترین دشمن یوهان.
گائون میدونست باید از یوهان محافظت کنه.
با اینکه اشکای سوزناک داشت میزد بیرون به خاطر خشم سوننا، ولی گائون نذاشت اون لذت ببره از پیروز شدن. چشمهاشو با شدت باز کرد، و زل زد به دنیای جهنمیای که تو عمق نگاهش میچرخید.
– ولم کن (تو دلش میخواست بگه «جادوگر»). فکر نکن من قراره با آغوش باز ازت استقبال کنم! برگرد تو قبرت، همونجایی که جایی که بهش تعلق داری!
– کیم… گا… اون… خیلی پررویی، نه؟ اینارو مربیت بهت یاد داده؟ اینکه برای حقت بجنگی، هرجوری دلت میخواد رفتار کنی، دنبال عدالت باشی حتی وقتی از قبل میدونی قراره بازنده باشی؟
سونمی فهمیده بود که یوهان هنوز هویت واقعیشو به گائون نگفته. همین باعث شده بود بیشتر کنجکاو شه. تصمیم گرفت بازی رو ادامه بده.
– مربیت… یا بهتر بگم، عشقت… چیز دیگهای بهت یاد نداده؟ مثلاً اینکه مؤدب باشی، به کسایی که قدرت دستشونه احترام بذاری؟
گائون خشکش زد. قلبش یخ زد از حرفی که اون زن زد. اگه واقعاً یوهان از وجودش خبر داشت و همهی این مدت داشت پنهونی باهاش سر و کله میزد چی؟ همین میتونست توضیح بده چرا یوهان همیشه بعضی چیزارو ازش مخفی میکرد، چرا دوباره داشت نقش خدای همهچیزدون رو بازی میکرد.
YOU ARE READING
The Return of Devil Judge
FanfictionThe devil judge Couple: Kang Yohan & Kim Gaon Genre: Bl, Romance, Crime, Author: Mist3moon3
Chapter 11
Start from the beginning
