این‌بار قرار بود یه هان جیسونگ رو ازش بگیرن و زندگیش رو به فنا بدن!

بعد از چند لحظه سکوت بالاخره تصمیم گرفت سری تکون بده و از جاش بلند بشه.

-منتظر خبرتون میمونم...

گفت و خیلی آروم به مرد پشت کرد و از اتاق خارج شد.

نگاه آقای هان همچنان به در و جایی که مینهو پشتش محو شده بود مونده بود.

طرز صحبت کردن و نگاه این پسر بدجور دلش رو لرزونده بود و حتی یه لحظه برای حس پشیمونی‌ای که تو دلش ایجاد شده بود به خودش لرزید و آب دهنی قورت داد.

یعنی کسی پیدا میشد که به اندازه‌ی این پسر، پسرش رو دوست داشته باشه؟! 

اصلا چطور شد که داشت راجع‌به این مزخرفات فکر می‌کرد؟!

عصبی سرش رو تکون داد و چشم‌هاش رو بست و نفس عمیقی کشید.

بعد از آروم شدنش تلفن روی میز رو برداشت و به منشیش زنگ زد.

-بیا داخل...

همین رو گفت و قطع کرد و مصمم به در خیره موند.

یسری کارها برای انجام دادن داشت که ته دلش اصلا رضایتی به انجامشون نداشت و حتی خودش هم از این دودلیش بُهت زده بود.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

بالاخره به مقصد رسیده بودن و چان تمام مدت تو خودش بود و واضحا دو پسر دیگه متوجه این قضیه شده بودن و هر بار که ازش سوال پرسیدن به نحوی از زیرش در رفت و توضیحی بهشون نداد.

از دور، مامان فلیکس رو دیدن که با لبخند بزرگی روی صورتش جلوی در منتظرشون بود و وقتی ماشین کنار در بزرگ حیاط متوقف شد فقط صدای زن میانسال بود که پشت هم قربون صدقه‌اشون می‌رفت و بلند بلند حرف میزد.

-وای خداروشکر که رسیدین...تا برسین دق کردم...مینهو کو پس؟!

زن گفت و سه پسر که به ردیف جلوی زن ایستاده بودن معذب به هم نگاه انداختن.

-نتونست مرخصی بگیره خاله جون...

بالاخره جیسونگ جواب داد.

-ای بابااااا...اشکال نداره بهش زنگ میزنم حالا...بیاین بیاین بریم داخل که بیرون سرده...بریم که کلی غذاهای خوش مزه براتون درست کردم...

بالاخره با راهنمایی مادر فلیکس بعد از برداشتن وسایلشون همگی وارد شدن.

آقای لی رفته بود سر زمین و به گفته‌ی مادرش امروز دیرتر برمی‌گشت چون تو زمین همسایه یه آتیش سوزی شده بود و کلی خسارت به بارآورده بود و همه داشتن کمکش می‌کردن.

به محض ورود به خونه سه پسر شوکه به دختر بچه‌ی روبروشون خیره شدن که با چشم‌های قلبی نگاهشون می‌کرد و چیزی نمی‌گفت.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now