بعد از مدتها سلام به روی ماهتون ❤
اول از همه عذرخواهیم رو بپذیرین بعد برین سراغ خوندن 😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
_بیا
_بیا بریم بیرون...
_بیرون؟! بیرون چرا؟! سرده که...خودتم داری سگ لرز میزنی...بیا تو داریم غذا میخوریم...
دست دراز کرد و از بازوی یخ زدهی پسر بزرگتر گرفت و کشیدش داخل.
چان هم از خدا خواسته همراهیش کرد و با بسته شدن در و رو در رو شدن با همدیگه تو فضای تقریبا تنگ راهرو نگاههاشون میخ هم شد.
کلی حرف تو سر دوتاشون بود اما هردو برای به زبون آوردنشون زیادی زور میزدن.
_هستن؟
_کیا؟
_اون دوتا دیگه...
_مسلما آره...چون اینجا اتاقشونه...
_بریم بیرون پس...میخوام باهات حرف بزنم...میریم کافه...
فلیکس که دلش نمیخواست بیشتر از این با پسر بزرگتر تنها باشه این پا و اون پا کرد و سعی کرد بپیچونتش.
_کلی غذا درست کردیم...اول بیا تو بعد حالا حرف میزنیم...
چان که نمیخواست بیشتر از این پسر کوچیکتر رو تحت فشار قرار بده فقط قبول کرد و کفشهاش رو درآورد و پشت سرش راه افتاد.
_بههههه ببین کی اینجاست...ستارهی سهیل...چطوری داداش...
مینهو با لحن غلیظی گفت و تنها جوابی که گرفت چشم غرهی چان بود.
چان بدون توجه فقط اومد نزدیک و صندلی رو عقب کشید و با تخسی نشست کنارشون.
_خوبی چان...
_میتونستم بهتر باشم...
_همین که خوبی کافیه...بهترو بذار واسه بعد...
جیسونگ آروم زمزمه کرد و نگاهی به فلیکس انداخت که مشغول ناخون خوردن بود و بالای سرشون ایستاده بود.
جوی که بین این دوتا پسر بود بدجور کنجکاوش میکرد.
_بشین...
چان با گفتن همین یه کلمه و عقب کشیدن صندلی، پسر کوچیکتر رو هدایت کرد و اینبار نگاه شوکهی مینهو و جیسونگ به هم افتاد.
_نبینم به بچم دستور بدیااا!
با یه تا ابروی بالا رفته گفت و سینه سپر کرد و نگاه خنثی چان افتاد روش.
فلیکس که بالاخره از افکار مسمومش بیرون اومده بود با حرکت مینهو خندهاش گرفت و بلند شروع کرد به خندیدن.
_حالا که فکرش رو میکنم متوجه میشم چرا مامانم انقدر دوستت داره...
بین خندههاش گفت و نگاه سه پسر دیگهی دور میز با شیفتگی روش فیکس شد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
