✨ part: 38 ✨

137 10 5
                                        

-با این قطعا قرار نیست برگردین خوابگاه...

چان همون طور که سعی میکرد میون وز وز کردن فلیکسی که رو دوشش بود منظورش رو برسونه گفت و مینهو فقط شونه‌ای بالا انداخت.

-اینجا باشه فردا می‌فرستم دوستم بیاد اوکیش کنه...

-ماشین آوردی؟ 

-اره...

-باهاشون اوکی شدی؟ 

-نه...نمی‌خواستم پیاده بیایم...

چان گفت و فلیکسی که جابجا شده بود رو با تکونی رو دوشش تنظیم کرد که صدای خنده داری ازش در اومد.

جیسونگ رسید کنارشون و نگاه غمگینش با نگاه عصبی چان تلاقی کرد.

-اونوره ماشین...

گفت و دوباره جلوتر راه افتاد و اون ها هم پشتش.

وقتی به ماشین رسیده بودن فلیکس تقریبا ساکت شده بود که با قرار گرفتنش تو ماشین دوباره حرف زدن رو از سر گرفت.

-ااا...اینجا کجاست؟! 

مینهو و جیسونگ بی‌توجه بهش رفتن عقب نشستن و چان هم بعد از بستن کمربند فلیکس و بستن در، ماشین رو دور زد و نشست داخل.

استارت رو که زد فلیکس دوباره شروع کرد.

-چرا با هم قهرین؟ مگه بچه‌این؟ نباید قهر بشین...یعنی قهر اوکیه ها؟! ولی دیگه خیلی داره طولانی میشه...دوست دارم بزنم تو دهنتون...

گفت و از حرفش چان با بدجنسی زد زیر خنده و نگاهی به دو پسر که شبیه برج زهر مار اون پشت نشسته بودن انداخت.

فلیکس دوباره میخواست ادامه بده که چان اینبار دستش رو گذاشت روی دهنش و پسر کوچیک‌تر متعجب نگاهش کرد و وقتی خواست تلاش کنه حرف بزنه چان لب‌هاش رو بین انگشتاش مچاله کرد و یه هیس اخم‌آلود گفت و فلیکس فقط بغ کرده سرش رو چسبوند به پشتی صندلی و با تخسی روش رو ازش برگردوند و به بیرون خیره شد.

چان فقط با خنده لپش رو کشید و پوست صورتش رو با پشت دست لمس کرد و دستش رو به فرمون انتقال داد و همزمان نگاهی به دو پسر عقب ماشین انداخت و نفس عمیقی کشید.

ادامه مسیر در سکوت گذشت و دیگه هیچ کسی تلاشی برای شکستن سکوت نکرد، فقط هر از چندگاهی که فلیکس تو خواب از خودش صدا درمی‌آورد و همه رو شوکه میکرد سکوت شکسته میشد و همین.

بالاخره با رسیدن به پارکینگ خوابگاه مینهو به حرف اومد و طوری سریع از ماشین فرار کرد که جیسونگ و چان نمی‌دونستن باید چه واکنشی نشون بدن.

-ممنون بچه‌ها...می‌بینمتون...

جیسونگ بغ کرده به چانی که شوکه نگاهش میکرد خیره شد و بعد از چند ثانیه اون هم با زمزمه کردن "خدافظ" از ماشین زد بیرون و چان فقط عصبی سرش رو کوبید به صندلی و نفس کلافه‌ای کشید.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now