با ورود به اتاق با مینهویی مواجه شد که تو پذیرایی نشسته بود و بدون اینکه متوجهش بشه فقط دستهاش رو تو هم قفل کرده بود و به لبهاش تکیه داده بود و به روبرو خیره.
خواست بدون توجه از کنارش رد بشه که مینهو از فکر در اومد و فوری از جاش بلند شد.
مچ دستش رو گرفت و متوقفش کرد.
-میشه حرف بزنیم؟
-حرفی هم مونده؟
-خواهش میکنم...
التماس کرد و فقط به نیم رخ پسر بزرگتر خیره موند.
باید هر طوری که شده گندی که زده بود رو جمع میکرد.
-بگو...میخوام برم آماده شم...باید برم جایی...
جیسونگ بعد از چشم غرهای گفت و فقط طلبکار برگشت سمتش و دست به سینه جلوش وایساد.
-قراره تا فردا اینجا وایسیم هم رو نگاه کنیم؟
جیسونگ عصبی غر زد و مینهو کلافه پیشانیش رو ماساژ داد.
-دوباره میرم باهاش حرف میزنم...
-که چی بشه؟
-برم ببینم تکلیفمون چیه...
-تکلیفِ چی دقیقا؟ اینکه اون الان طراحی کامل رو داره و ما هیچ جوره نمیتونیم اثباتش کنیم؟ اینکه بری پیشش فقط میذاره در کونت؟
-درست صحبت کن...
-درست صحبت نکنم میخوای چیکار کنی؟
یهو مکالمه عادیشون به داد و بیداد تبدیل شد و حالا هردو با غضب در حالی که نفس نفس میزدن به هم خیره بودن.
-واقعا این حد از وقیح بودن و طلبکار بودنت رو درک نمیکنم! قراره به این همه حق به جانب بودنت ادامه بدی؟
جیسونگ دوباره با داد ادامه داد و مینهو فقط دندون قروچهای رفت.
-چیه نکنه انتظار داری طرفت رو بگیرم و لیلی به لالات بذارم؟ ها؟ نه دیگه از این خبرا نیست...من برای رسیدن به این نقطه خیلی چیزا رو از سر گذروندم و بخاطر خودخواهیِ توِ لعنتی الان کل زندگیم رو هواست...میفهمی؟ میفهمی چی میگم یا نه؟ پس فقط بذار خودم گندی که زدی رو جمع کنم و بکش کنار...اوکی؟ اگه نمیتونی مفید باشی پس لااقل کاری نکن...
جیسونگ همچنان فریاد میزد و مینهو با مشتهای گره شده نگاهش میکرد.
از جیسونگ عصبانی نبود...
ابدا...
از خودش عصبانی بود...
از چیزی که داشت اتفاق میوفتاد و از رابطه بینشون که داشت اینجوری خراب میشد.
الان هم انگار شبیه بچههایی شده بود که تازه میخوان راه رفتن یاد بگیرن و طوری دست و پاش رو گم کرده بود که جز خشونت نمیتونست واکنشی نشون بده.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
