دختر برخلاف قولی که داده بود عمل کرد و نیومد دنبالش و حالا مجبور بود تمام این مسیرِ طولانی رو خودش بره و کلی هم تو مَپِ گوشیش بگرده دنبال مقصد و با تشکر از این مهمونیِ عجیب غریب، شبِ قشنگش به گوه کشیده بشه.
بعد از حدود چهل دقیقه گشت و گذار اطراف شهر بالاخره خونهی مورد نظرش رو پیدا کرد و درحالی که پشماش ریخته بود با دهنی باز مونده به قصرِ روبروش خیره موند.
البته حالا که میدونست پدرِ چان چیکارهست و باتوجه به ارتباط نامعلومش با سوجون میتونست حدس بزنه چرا نقشه اون رو به این قصر کشونده!
قطعا بقیهی افراد این خونه هم از بچههای پولدار شهر بودن.
با حسادت صدای ناهنجاری از دهنش درآورد و نگاهِ از گوشهی چشمی به ویلای روبروش انداخت.
یعنی بنگ چان بچه پولدار بود؟!
بود، ولی چرا نبود؟!
نفس عمیقی کشید و به شرایط چان فکر کرد.
اون تنها تو خوابگاه بود، کار سخت میکرد، درس میخوند و زندگی عجیب غریبی داشت و تظاهر به معمولی بودن میکرد.
از گذشته و خانوادهاش فراری بود و همه اون رو تو این راه همراهی میکردن!
نفسی کشید و به ماشینی که از کنارش عبور کرد و وارد جادهی منتهی به ویلا میشد نگاه کرد.
از این فاصله هم میتونست به وضوح صدای دمبل و دیمبولشون رو بشنوه.
یه حسی بهش میگفت نرو داخل و یه حس دیگه میگفت بزن تو دلش.
با تردید با پای پیاده از روی سنگ و ریگهای آزاردهنده رد شد و وارد حیاط بزرگ ویلا شد و حالا بهتر میتونست هم دانشگاهیهای سرخوشش رو ببینه.
به چند نفری که بهش سلام دادن جواب داد و با پاهایی که درد گرفته بودن هن و هون کنان از پلههای پهن بالا رفت.
صدای جیغ و داد آدما باعث میشد ناخودآگاه با صدای آهنگ بدنش ضرب بگیره و بخواد خودش رو به دست موسیقی بسپاره و بره وسط برقصه اما چون تنها بود و جو کمی معذب کننده، خودش رو کنترل کرد و سعی کرد دنبال سوجونِ احمق بگرده.
کمی بخاطر سرماخوردگی کوچولویی که داشت احساس گرما و تب میکرد اما چیزی نبود که بخواد آزاردهنده باشه.
دستی به گردن خیسش زد و برای اینکه یکم از سرمای بدنش کم کنه بیشتر تو سالن داخل رفت و از روی میز، لیوان مشروبی که آماده بود رو برداشت و شروع کرد به آروم آروم مزه کردنش و یه ساندویچ برداشت و سعی کرد کمی با جمعیت یکی بشه.
درحالی که دهنش از لقمهی بزرگی که برداشته بود پر شده بود همراه با تکون دادن سرش به اطراف سرک کشید و بالاخره با دیدن دختر مورد نظر ابرویی بالا انداخت و بعد از یسره بالا دادن باقی مشروب با پشت دست لبش رو خشک کرد و سمتش رفت.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
