-دوست دارم با این خیال حرف بزنیم که شما دخلی تو این موضوع نداشتین...

-دخل داشتن من تو این موضوع نمی‌تونه بی‌تجربگی و گشنه صفت بودن تو رو از بین ببره...پول...پول پسر...پول چیزی بود که از روز اول تو رو پاگیر این قضیه کرد...من که گفته بودم تو و جیسونگ هیچ جوره وصله‌ی هم نیستین...اما کو گوش شنوا؟! جیسونگ هم احمق بوده که پا به تله‌ات داده...هه...عشق و عاشقی؟ 

تمام مدت که پدر جیسونگ تحقیرش می‌کرد سکوت کرده بود و با چشم‌های وحشی بهش خیره بود.

می‌دونست...

از اول هم می‌دونست...می‌دونست که قراره با خاک یکسان بشه و از اینجا بزنه بیرون...اما همه‌ی این‌ها می‌ارزید به نتیجه‌ای که دنبالش بود...

-بگو...می‌شنوم...صحبتِ اضافی فقط انرژی هدر دادنه...

مینهو مکثی کرد و آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید.

-اگه اوضاع رو برگردونین به قبل، جیسونگ هم دوباره به خونه برمی‌گرده...

مرد ابرویی بالا انداخت و نگاه تیزی بهش انداخت.

-متوجه نمیشم...

-فقط بیخیال اذیت کردنمون بشین...من یه مدت بعد از جمع شدن این قضیه کل پروژه رو به اسم جیسونگ ثبت می‌کنم و جوری از همه جا گم میشم که حتی خود خدا هم نتونه پیدام کنه...

چند لحظه‌ای بینشون سکوت شد تا اینکه مرد بزرگ‌تر تصمیم گرفت به حرف بیاد.

-چجوری باید بهت اعتماد کنم؟ 

دوباره بینشون رو سکوت گرفت و فقط نگاه‌های خیره‌ای بینشون رد و بدل شد که کلی حرفِ ناگفته توشون بود.

-همون طوری که قول دادم یه روزی جیسونگ رو ازتون می‌گیرم...

مرد با شنیدن این حرف دندون قروچه‌ای رفت و حرصی، نفسی کشید.

درست اون روز کذایی رو تو همین دفتر به یاد داشت که چجوری این پسر گستاخ تو روش وایساد و پسر عزیزش رو ازش گرفت.

اون موقع اما با جربزه‌تر و قوی‌تر بنظر می‌رسید، اما الان!

پلک خسته‌ای زد و نگاهش رو از مینهو برگردوند.

-برام مهم نیست باور کنی یا نه اما من تو این موضوع دخالتی نداشتم...گند خودتون بود...اما اگه روی حرفتی کمکت می‌کنم جمعش کنی...فقط خوب حواست رو جمع کن که اگه یه خطا کنی کل زندگیت رو ازت میگیرم...

-باشه...فقط دوست ندارم جیسونگ بعد از همه‌ی اینا از چیزی خبر دار شه...

-قولی نمیدم...

با جواب صریح مرد دندون قروچه‌ای رفت و نفس حرصی‌ای کشید.

اونقدر فشار عصبی روش بود که دوباره سردردهای میگرنیش برگشته بود و داشت دوران تلخی رو که هیچوقت دوست نداشت یادآوریشون کنه رو دوباره زندگی می‌کرد اما این‌بار قرار نبود یه هان جیسونگی بیاد و نجاتش بده!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 16 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now