✨ part: 37 ✨

Mulai dari awal
                                        

با به صدا در اومدن زنگوله‌ی بالای در اون رستوران قدیمی سریعا نگاهشون به فلیکسی افتاد که شوکه تا متوجه‌اشون شده بود سر جاش متوقف شد و وقتی چان تو ورودی بهش برخورد کرد انگار تازه به خودش اومد و به چان چیزی گفت و هر دو متعجب درحالی که دو تا شاخ بالا سرشون در اومده بود سمتشون اومدن.

-پشمام...چه گندی زدین؟! 

فلیکس بلافاصله وقتی رسید بهشون گفت و جیسونگ از واکنشش تکخندی زد.

-بشین...تعریف میکنیم...

مینهو گفت و فلیکس و چان همون طور که هنوز تو حالت شوک بودن نشستن.

-امروز وقتی رفته بودیم واسه یه جلسه که با بنگ شی هیوک حرف بزنیم بعد از جلسه تو پارکینگ آدماشو فرستاد خفتمون کردن...تا می‌خوردیم زدنمون و ماشینمون رو به فنا دادن...

بعد از توضیحات کامل و جامعِ جیسونگ، سکوت سنگینی بینشون برقرار شد و فقط مینهو بود که سرش رو بین دستاش قایم کرده بود و از موهای پس سرش چنگ می‌گرفت.

-وضع خیلی جدی‌تر از اون چیزی‌ـه که فکر می‌کردم...

چان بهت زده گفت و جیسونگ اینبار جدی سر تکون داد.

-من به پارک زنگ زدم...کاری که گفت رو انجام میدم...

-لیک...

مینهو خواست چیزی بگه اما فلیکس مانع شد و ادامه داد.

-لازم نیست چیزی بگی...خودم می‌خوام...با این چیزایی که شما گفتین قطعا بنگ شی هیوک کسی نیست که بشه راحت باهاش جنگید...این آدمی که من میبینم بدجور دنبال دردسر‌ـه و همه چیز نشون میده که اصلا هم برای این شرایط ناشی و بی‌تجربه نیست...پس قطعا به یکی نیاز داریم که بتونه حمایتمون کنه...پس...انجامش میدم...

فلیکس قاطع گفت و حرفی برای گفتن باقی نذاشت.

-الان خیلی موقعیتتون خطرناک‌ـه...چند روزی رو باید آفتابی نشین تا یکم آبا از آسیاب بیوفته...با فلیکس قرار‌ـه این آخر هفته بریم خونه‌اشون...پیشنهادم اینه شما هم بیاین‌...چند روزی استراحت باعث میشه لااقل از این وضعیت در بیاین و یکم ریکاوری بشین...

چان گفت و نگاه دو پسر اون سمت میز چند ثانیه افتاد به هم.

-پیشنهاد عالی‌ـه...فردا راه میوفتیم...

-نه بابا م...

-حرف اضافی نباشه...بریز برام...

فلیکس دوباره پرید وسط حرف مینهو و باعث خنده‌ی دو پسر دیگه شد و یک نفس پیکش رو که جیسونگ براش پر کرده بود بالا داد.

مینهو فقط چشم غره‌ای براش رفت و خودش هم مشغول نوشیدن شد.

واقعا این چند وقت فلیکس تسلط عظیمی بهشون پیدا کرده بود و این برای همه‌اشون بشدت عجیب بود.

✨Crisis of twenty years ✨Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang