درسته که انگار سالها گذشته بود اما از طرفی بخاطر این حس دلتنگی و وابستگی انگار اصلا اتفاقی نیفتاده بود.
انگار اصلا اون فاصلهی یکسالی اتفاق نیفتاده بود.
انگار تو خلع گیر کرده بودن...
تو نبودن...
-حالا نمیخواد زیاد احساساتی بازی در بیاریم...
مینهو یهو به شوخی گفتی عقب کشید و هردو زدن زیر خنده.
-بین تو و جیسونگ همه چیز خوبه؟
چان با تردید زمزمه کرد و وقتی قیافه مردد مینهو رو دید چشمهاش گشاد شد.
-نمیخواد بشنوم که اینطور نیست!
-منم نمیدونم...بخاطر گندی که بالا اوردمـه...تقصیر خودمـه اگه اتفاقی بیوفته...قطعا تقصیر منـه...به جیسونگ حق میدم که نخواد کنار آدم بی مسئولیتی مثل من باشه...
زمزمه کرد و چان شوکه فقط تماشاش کرد.
-باورم نمیشه دارم این حرفا رو از دهنت میشنوم...نگو که اون گند مربوط به افتادن طرح کامل دست اون مردکـه؟!
با سکوت مینهو فقط چنگی لای موهاش انداخت و دور خودش چرخید.
اصلا نمیخواست باور کنه که داره این اتفاق میوفته...
-فقط بگو چجوری؟
-خودم دو دستی بردم طرح رو دادم دستش...
قیافهاش فقط شوکه خیره موند رو مینهو.
میدونست دوست قدیمیش اهل زیادی گند زدنـه ولی این دیگه ته ماجرا بود!
-اصلا خوشم نمیاد باور کنم...
-باید باور کنی...چون احمقم و قبول دارم...میدونم بهونهام بچهگانهست ولی گول خوردم...گفت پول میده بهم...شبیه احمقا ازم تعریف کرد و منم خر شدم...گفتم الان پول میاد دستم و میتونم برای جیسونگ جبران کنم...تمام اون سالهایی که زندگیش رو نابود کردم و مجبورش کردم تو فقر و بدبختی زندگی کنه...زندگیش رو با گوه یکی کردم و موفقیت رو ازش گرفتم...آیندهاش رو...
مینهو با گریه گفت و دستی به چشمهاش کشید.
-کی گفت تو زندگیش رو به گند کشیدی؟ خودش به زبون اورد؟ چیکار کرده بود که فکر کردی زندگیش نابود شده؟ اتفاقا تنها چیزی که هیچ وقت تو نگاه و رفتار اون پسر ندیدم حسرت و بدبختی بود! اون کنار تو همیشه واقعی بود...زنده، خوشحال، ثروتمند...این چرندیات فقط تو مغز تو بود تمام مدت... جیسونگ همیشه بهم میگفت تو زندگیش رو نجات دادی...هیچ وقت حتی یکبار ازش نشنیده بودم که بخواد اعلام نارضایتی کنه از وضعیتش...همیشه میگفت از خدا ممنونـه که تو رو بهش داده و تو توی اون مغز کوچیکت فقط به یسری مزخرفات بی پایه بال و پر دادی و چی؟ میخواستی با پول خوشبختش کنی؟ واقعا احمقی...آره احمق...میدونی بدبختی رو کِی تو نگاه اون پسر دیدم؟! درست امروز صبح...وقتی وارد اون اتاق کوفتی شدم و دیدم چه بلایی سرش آوردی...تو نفهمیدیش خب! و همهی اینا بخاطر اون نقص کوفتیت بوده که همیشه داشتی...پول...پول کثافت که گند زد به زندگی هممون و تو میدونستی که واقعا چه گندی زده به زندگی ما...حداقل میدونستی چه گندی به زندگی من و جیسونگ زده ولی همیشه حسرتش رو داشتی...حسرت کوفتیت همیشه بود...همون قسمتی ازش که همیشه ازش متنفر بودم و بابتش متاسف...
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 34 ✨
Start from the beginning
