_بخورش...
چان همون طور که خیره نگاهش میکرد و چشمهاش میخندید سمتش خم شد و با یه گاز کل لقمه رو کشید تو دهنش و فلیکس که معذب از نگاهش شده بود فقط با تظاهر به خونسرد بودن پودینگ بعدی رو تو دهن خودش گذاشت و مثلا بیخیال به میز و محتویاتش خیره شد و مشغول جویدن.
_ممنون که امشب اینجایی...
با حرف چان بزور لقمه تو دهنش رو قورت داد و نگاه مظلومی بهش انداخت.
واقعا نمیدونست تو این موقعیت باید چه واکنشی بده و فقط همون طور گیج به دوست پسرش خیره موند.
_نفس بکش کوچولو...قرار نیست حرکت خاصی بزنی...فقط دارم تشکر میکنم...ببخشید که بخاطر من اذیت شدی...
_نه بابا اذیت چیه...من دوست دارم...
یهویی بی هوا گفت و وقتی یه تای ابروی چان بالا پرید و با نیش باز خیرهاش شد، تند تند چند تا چیز دیگه هم چپوند تو دهنش و با لپهای باد کرده شبیه یه همستر گشنه به روبرو خیره شد و تلاش کرد به تظاهر کردنش ادامه بده اما بلند شدن خندههای پسر بزرگتر و ویبره رفتن بدنش باعث شد صداش در بیاد.
_یاااااااا...چرا میخندی؟
عصبی گفت و تو حرکت یهویی یه لقمه بزرگ از کیمچی که لای کاهو پیچیده بود رو تو دهن چان چپوند و چان همزمان که شوکه شده بود و داشت میخندید در تلاش بود تا خفه نشه و لقمه گندهی تو دهنش رو بجوه.
_بدجنسِ عوضی...
با لحن غیر قابل فهمی با دهن پر گفت و سعی کرد چشمهای اشکیش رو کنترل کنه و همزمان روی خفه نشدنش تمرکز کنه.
از اون طرف فلیکس خیلی خودخواه و عصبانی مشغول تند تند پر کردن دهنش بود و اهمیتی به سرفههای پشت هم چان نمیداد و سعی میکرد اونقدر نسبت بهش بیتوجه باشه که حتی اگه یهویی شروع کرد به مُردن هم نادیدهاش بگیره.
بعد از چند ثانیه که همزمان داشت خندهاش رو کنترل میکرد بالاخره تونست خودش رو از مرگ حتمی نجات بده و شروع کرد خیره خیره نگاه کردن به فلیکسی که حالا مشغول آب خوردن بود و اونقدر منتظر شد تا پسر کوچیکتر لیوانش رو زمین بذاره و چنان چنگی از گردنش گرفت و سمت خودش کشید و لبهاش رو روی لبهای خیسش گذاشت که فلیکس فقط تونست هین ترسیدهای بکشه.
لبهاش با چنان شدتی میون لبها و دندونهای پسر بزرگتر در حال پرس شدن بود که حتی نمیتونست درست نفس بکشه و پوزیشن بدنش هم اصلا تو حالت خوبی نبود و چان هم قصدی برای ول کردنش نداشت و به جاش با چنان زوری به سمت خودش کشیدش و گذاشتش روی پاهاش که فلیکس فقط برای کنده نشدن لبهاش هیچ مقاومتی نکرد.
بعد از چند دقیقه طولانی شدن و دردناک شدن بوسه تلاش کرد برای عقب کشیدن که چان چنان انگشتهای دور گردنش که از پشت نگهش داشته بودن رو تو پوستش فرو کرد که یه لحظه حس کرد قراره یه مشکلی برای ستون فقراتش پیش بیاد و حتی خفه شه.
VOUS LISEZ
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #Chanlix, #MinSung ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part: 29 ✨
Depuis le début
