✨ part:28 ✨

En başından başla
                                        

حالا واضحا پسر بزرگ‌تر تو جاش می‌لرزید و فلیکس که صورتش رو قاب گرفته بود واقعا نمیدونست باید چیکار کنه و خودش هم هم‌پاش گریه میکرد و پیشانیش رو به پیشانی چان چسبونده بود.

_اوکی بیبی...اوکی...اشکالی نداره...من اینجام...هیچ‌جا نمیرم...نترس...

مدام موهاش رو نوازش میکرد و به نقطه نقطه‌ی صورتش بوسه میزد و چان فقط هق میزد.

دیدن این ساید چان خیلی سخت بود...

اینکه فهمید خانواده و پارتنرش بهش خیانت کردن و همه چیز براش نابود شد وحشتناک بود و هیچ وقت نمیتونست این موضوع رو درک کنه.

اصلا چرا باید بچه‌ی اون پدر و مادر می‌بود!

چرا مجبور بود کلی اذیت بشه فقط بخاطر اینکه دو تا خودخواه دوست داشتن شبیه عروسک خیمه شب بازی باهاش بازی کنن؟

یه لحظه تو دلش خالی شد و فقط خیره خیره نگاهش کرد.

اگه یه روزی خودش باعث میشد این پسر دوباره به این نقطه برگرده چی؟!

وحشت‌زده سر چان رو تو بغل گرفت و آب دهنی قورت داد.

چرا یه لحظه چنین ترسی به دلش افتاده بود؟!

داشت دنبال علت رفتارهای دوست پسر قبلی چان میگشت.

یعنی چه بلایی سرش آورده بودن که مجبور شد به چنین نقطه‌ای برسه؟!

یا شاید هم از همون اول چنین آدمی بوده؟ 

لبش رو گزید و محکم‌تر پسر بزرگ‌تر رو بغل کرد.

الان چان تو آسیب‌پذیر ترین حالتش بود و واقعا نمیدونست باید تو این شرایط چیکار کنه! 

_بخاطر دانشگاه خیلی زحمت کشیدم...بزور راضیشون کردم اخراجم نکنن...از اون موقع به بعد تقریبا با کسی در ارتباط نبودم...فقط سرکار و دانشگاه و بعد هم خوابگاه...واقعا خبری از کسی نبود تا اینکه بالاخره دوباره سر کله اون زن پیدا شد...می‌دونم برام پادو گذاشتن...حواسشون به تو هم هست...احتمال خیلی قوی سراغت میاد همین روزا...

چان یهو تغییر فاز داد و آخر حرف‌هاش لحنش سرد و سرد و سردتر شد و در نهایت پسر شوکه‌ی تو بغلش رو پس زد و از جاش بلند شد.

شوکه فقط به رفتارهاش خیره موند و واقعا نمیدونست باید چیکار کنه.

احتمالا چان بعد از فاز التماسش رفته بود رو فاز بی‌توجهی و دور کردن از خودش تا بتونه با این شرایط یه جوری کنار بیاد و از اونجایی هم که فلیکس میدونست علت این واکنش چیه فقط نگاهش رو روش نگه داشت و در سکوت کنارش موند.

چان بعد از تمیز کردن صورتش و عوض کردن لباسش بدون  حرفی از اتاقک زد بیرون و فلیکس هم فقط بدون اینکه چیزی بگه دنبالش رفت.

✨Crisis of twenty years ✨Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin